یک صحنه تو فیلم "مادر" ساخته علی حاتمی هست که وقتی امین تارخ صبح از خواب بیدار میشود، با خودش میگوید: "سلام امروز!" و این جمله فیلم از همان بار اولی که من این فیلم رو دیدم تو دهنم مونده و من هم هر بار صبحی میرسه که خیلی منتظرش بوده ام، همین رو میگم. امروز هم که از خواب بیدار شدم زمزمه کردم: "سلام امروز!"
یک سال دازی به من گذشت. یک سال سختی بود. از آن یک سالهایی که بعدها اگر زندگی ام رو مرور کنم، زیاد به یادم خواهد آمد. نمیگم که بد گذشت. که شاید اگر این اتفاقاتی که در این چند ماه اخیر و معجزاتی که رخ دادند نبودند، بد هم گذشته بود. ولی بهتره بگم که سخت گذشت. و پر بود از اتفاقات. اتفاقات رنگارنگ و بسیار متنوع.
تا کنون در تمام عمرم به این اندازه ای که امسال غمگین شدم غمگین نبوده ام. به این اندازه بی برنامه. و در تمام عمرم به این اندازه ای که امسال حضور خدا رو در زندگی ام لمس کردم و اون رو نزدیک خودم حسش کردم، حس نکرده بودم.
امسال شلوغ ترین سال زندگی ام از نظر رفت و آمد دوستان بود. دوستان بسیار صمیمی که رفتند و دوستانی که به من نزدیکتر شدند.
امسال سال رابطه ها و عشقهای تازه بود در زندگی ام. شاید عمیق ترین ها....
امسال هیچ کار نکردم. و بیچاره این "صبا" بود که همه بارها رو به دوش کشید.
امسال بیش از هر سال دیگری عاشق و محتاج عشق "صبا " بودم. بیش از همه عمرم.
امسال 17 کیلو وزن کم کردم. حدود 30 سانت هم طول موهام کم شد.
امسال ....
امسال خیلی اتفاقها افتاد. و یکی از مهمترینهاشون این وبلاگی بود که من رو به شما پیوند داد. وبلاگی که روزی بیش از 5 بار بهش سر میزنم تا ببینم کسی از دوستان کامنت جدیدی گذاشته تا اون رو داغ داغ بخونم یا نه.
روزهای تولدم همیشه دلشوره دارم. دلشوره سال بعد رو. دلشوره این که سال بعد چنین موقعی کجا هستم، چه میکنم و از همه ترسناک تر چه کسانی هستند و چه کسانی نیستند در زندگی ام.
به هر حال الان به این پشت گرمم که همه شما دوستانم رو دارم. ممنونم که در زندگی ام هستید.
برای من لطفا دعا کنید.
یک سال دازی به من گذشت. یک سال سختی بود. از آن یک سالهایی که بعدها اگر زندگی ام رو مرور کنم، زیاد به یادم خواهد آمد. نمیگم که بد گذشت. که شاید اگر این اتفاقاتی که در این چند ماه اخیر و معجزاتی که رخ دادند نبودند، بد هم گذشته بود. ولی بهتره بگم که سخت گذشت. و پر بود از اتفاقات. اتفاقات رنگارنگ و بسیار متنوع.
تا کنون در تمام عمرم به این اندازه ای که امسال غمگین شدم غمگین نبوده ام. به این اندازه بی برنامه. و در تمام عمرم به این اندازه ای که امسال حضور خدا رو در زندگی ام لمس کردم و اون رو نزدیک خودم حسش کردم، حس نکرده بودم.
امسال شلوغ ترین سال زندگی ام از نظر رفت و آمد دوستان بود. دوستان بسیار صمیمی که رفتند و دوستانی که به من نزدیکتر شدند.
امسال سال رابطه ها و عشقهای تازه بود در زندگی ام. شاید عمیق ترین ها....
امسال هیچ کار نکردم. و بیچاره این "صبا" بود که همه بارها رو به دوش کشید.
امسال بیش از هر سال دیگری عاشق و محتاج عشق "صبا " بودم. بیش از همه عمرم.
امسال 17 کیلو وزن کم کردم. حدود 30 سانت هم طول موهام کم شد.
امسال ....
امسال خیلی اتفاقها افتاد. و یکی از مهمترینهاشون این وبلاگی بود که من رو به شما پیوند داد. وبلاگی که روزی بیش از 5 بار بهش سر میزنم تا ببینم کسی از دوستان کامنت جدیدی گذاشته تا اون رو داغ داغ بخونم یا نه.
روزهای تولدم همیشه دلشوره دارم. دلشوره سال بعد رو. دلشوره این که سال بعد چنین موقعی کجا هستم، چه میکنم و از همه ترسناک تر چه کسانی هستند و چه کسانی نیستند در زندگی ام.
به هر حال الان به این پشت گرمم که همه شما دوستانم رو دارم. ممنونم که در زندگی ام هستید.
برای من لطفا دعا کنید.