۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

مصاحبه

من مونده ام و این قرصهای زولپیدم. دارن من رو سرویس می کنند رسما. اون اوایل خیلی خوب بود. (کلا و اکثرا اوایل همه چیز خوب است!) هم خیلی راحت و سریع خوال می رفتم و هم از اون مهمتر این که صبح ها سر حال بودم. (اصلا خاصیت زولپیدم این است.) به هر حال حدود یک هفته پیش رفتم و برند "زولپی رست" خریدم. قبلا خوب بود، ولی این سری درسته که من باهاش راحت و خوب خواب می رفتم، ولی تا 12 ساعت حداقل به شدت مرگ خواب آلود بودم و نمی تونستم که حتی لای چشمهام رو باز کنم. دیدم این جوری نمیشه و رفتم مدل خارجستونیش از شرکت هگزال رو خریدم. این یکی به غیر از 3 تا عیب کوچیک خدا رو شکر داره به بدنم می سازه. فقط مشکلاتش اینه که اولا شبها حدود 2 ساعت تو رختخواب هی این دنده و اون دنده میشم که خواب برم، در حین خواب هم خیلی سبک می خوابم و تا صبح چند بار بیدار میشم و ضمنا صبح ها هم از ساعت حدود 7.5 بیدارم. وگرنه بقیه چیزهاش خوبه. مثلا اسهال نمیده، تو شیرم ترشح نمیشه، ساعتم خواب نمیره، زانو درد باهاش نمی گیرم و هزار درد و مرض دیگه.... و از همه مهمتر این که چون خواب آلودم نمیکنه، بعد از خوردنشون میتونم یک نفس تا ته دنیا بدون خطر رانندگی هم بکنم!!
الغرض این همه مزخرفات گفتم که به اینجا برسم. امروز من قراره برای یک کار جدید برم مصاحبه. از دیشب من و "صبا" و یکی از دوستان که الان تو اون شرکته و معرف من بوده داریم فکر می کنیم که آیا من در اونجا بگم شاید فقط یک سال ایران بمونم یا نگم. یا مثلا از زیرش در برم و بپیچونمشون. و آیا این پیچوندن خودش یک جور دروغ گفتن نیست؟
دوستم که می گفت نگو. حداقل فعلا نگو. (البته اگه نگم، زمانی هم که برم برای اون هم بد میشه و بهش میگن اینی که معرفی کردی و تایید کردی که تو زرد از آب در اومد.)
"صبا" میگه که بپیچونشون. جواب سر بالا بده و آخر سر هم جواب نده فعلا.
و اما من! طبق معمول اون وجدان بیدار مرده شور برده ام بیدار شده و هی انگولم میکنه. از طرفی به این شغل بیشتر از اونی که فکرش رو بکنید نیاز دارم. نه فقط به خاطر درآمدش که خیلی بیشتر. برای اینکه دوباره مفید باشم، برای اینکه دوباره پویا باشم، برای اینکه کاری برای انجام و هدفی کوچک و دست یافتنی برای تلاش داشته باشم، برای اینکه بتونم تجربه تلخ و مزخرف و کاملا منفی کار قبلی ام رو فراموش کنم و برای اینکه تو این زندگی کمتر احساس انگل بودن داشته باشم. می دونم که بیشتر از این که به این کار از نظر درآمدی نیاز داشته باشم، از نظر روحی نیاز دارم. برای ترمیم غرور نه زخم خورده که پاره پاره شده ام و برای این که دوباره بتونم اعتماد به نفسم رو به دست بیارم.
اما نمیدونم چه کنم. مدت موندنم و این که چقدر به اونها قول بدم که سر این کار میمونم خیلی مهمه. شاید تمام انتخاب شدنم بهش بستگی داره. چون خیلی طبیعیه که شرکت دلش نمیخواد که کارهاش (که اکثرا پروژه های 2 سال به بالا هستند) رو بده به من و بعد از یک سال دوباره دنبال نیرو بگرده و همه کارها رو هوا بمونند. و از طرفی واقعا با نگفتن این مساله هم مشکل دارم. هنوز یک ذره وجدان برام مونده که گاهی قلقلکم بده.
و دیشب از صدقه سر این زولپیدم خارجی تا صبح صد بار با من مصاحبه کردند و به هزار چیز من گیر دادند. نمیخوام خواب دیشبم رو تعریف کنم، ولی مطمئنم که همتون تجربه تا صبح امتحان دادن رو دارید.
راستش دیشب یک فکری کردم. نمیدونم. ولی وقتی "صبا" بهم گفت که نگو و بپیچون، بهش گفتم اگر دروغ بگم دیگه روم نمیشه از خدا برای این کارم کمک بگیرم. خیلی وقته از خدا دور شده ام. قبلا کوچکترین چیزهایی رو که ازش میخواستم رو بهم میداد. حتی اگه یک خرید کردن ساده باشه و یا یک نمره امتحان بالاتر و من هم پر رو- پر رو همه اش در حال طلب کردن بودم. الان خیلی وقته اون معجزه ها از زندگی ام رفته اند. تو کتاب "کیمیاگر" یا جایی اون پسره یک جنگ رو توی ده وسط کویر پیش بینی میکنه و فکر میکنه که با این بینش میتونه تو همون ده بمونه و ازدواج کنه و از خیر اون گنجی هم که تو خواب دیده بگذره. ولی کیمیاگر بهش نهیب میزنه که این بینشت کم کم ضعیف میشه و تو هم میشی یکی از افراد معمولی ده که گنجش رو هم از دست داده.
نمی دونم، ولی فکر می کنم که من هم به همون معجزه ها بسنده کردم و دنبال گنجم نرفتم. و اون معجزه ها هم - نه به خاطر دهنده اش که به خاطر خودم - از زندگی ام دارن میرن و خیلی کم شده اند. (شاید هم هنوز هستند و من خیلی زیاده خواه شده ام) و من مونده ام و گنج نایافته و از اون بدتر فراموش شده ام.

پ.ن. این پست رو قبل از مصاحبه ام نوشتم، ولی فرصت نشد که پابلیشش کنم. واسه همین هم کمی نصفه کاره است. ولی دلم نیومد حذفش کنم. پس همین جوری منتشرش می کنم، ولی در مورد گنج زندگی ام و معجزه هاش هنوز حرف دارم که در پستی دیگه مینویسمشون.
راستی! مصاحبه ام هم انجام شد. برای من هم خوب بود. از هیچ گفته یا ناگفته ای توش پشیمون نیستم، گر چه احتمال انتخاب نشدنم توش خیلی زیاده. توش در مورد مدت موندنم نپرسیدن، ولی تصمیم گرفتم اگر تو مراحل بعد پرسیدن یا در مورد هر چیز دیگه ای هم تو این انتخاب شدن، دروغ نگم. من همینی ام که هستم! خیلی هم دلشان بخواهد!
ضمنا چون هنوز(!!) به خدا اعتقاد دارم و معتقدم که برکت اصلی را باید او بدهد، پس به او اعتماد می کنم، شاید قبول کند و معجزه ها را در زندگی ام بیشتر و ملموس تر کند.
شما هم دعا کنید.

۲ نظر:

لقد گفت...

خوشحالم که راهت را پیدا کردی اصولآ خاصیت گم شدن در پیدا شدن است به تو افتخار مکردم ومیکونم میرزا.

ناشناس گفت...

سلام
فقط خواستم یه راه حل بهت پیشنهاد کنم واینکه به جای داروی خارجی ویا سایر برندها از داروی زولیناکس استفاده کن مال شرکت جالینوس هست و فوق العاده خوب جواب میده .من خودم امتحان کردم .هم سریع میخوابی هم سر حال بیدار میشی. به امتحان کردنش می ارزه.