۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

نگفته های من قسمت اول

امروز داشتم کانال پی ام سی رو نگاه میکردم که دیدم یک شو از اندی گذاشت. راستش من از بچگی اندی رو خیلی دوست داشتم. ولی نمیدونم چرا تو محیطی که من بودم و محیط دوستانم، شنیدن اندی خیلی بزرگ منشانه نبود. یعنی خیلی ها اندی گوش میدادن، ولی کم پیش میومد که آهنگی از اندی رو کسی زمزمه کنه. اگر میخواستیم از یک خواننده ایرانی آهنگی بخونیم، از ابی یا داریوش و ... میخوندیم. تو مدرسه هم که گوش دادن اندی خیلی جرم بود. اگر میخواستی ایرانی گوش کنی کمتر از شجریان رو به زبون نمی آوردی . و اگر هم خارجی گوش میدادی یا باید میرفتی تو سبک های راک و متال و یا مثلا کریس دی برگ. مثلا اگر میگفتی که من مایکل جکسون گوش میدم، عین یک بچه قرتی نگات میکردن و اگر میگفتی که من اندی گوش میدم میشدی جواد. اون هم یک جواد شش سیلندر که همه مسخره ات میکنن.
امروز داشتم فکر میکردم این که من تو خواننده های ایرانی اندی رو از همه بیشتر دوست دارم یک رازی است که کمتر کسی ازش خبر داره. و داشتم فکر میکردم که دیگه چه رازهایی من دارم که از دیگران مخفی کرده ام؟ و این که شاید با نوشتنشون در این جا بتونم کمی خودم رو بهتر بشناسم. راستش از این به بعد تصمیم دارم که خیلی از ابعاد بی اهمیت وجودم رو که خیلی ها ازش خبر ندارن (حالا یا رویم نشده که بنویسمشون یا این که اون قدر بی اهمیت بوده اند که نگفته ام اونها رو) این جا بنویسم. انگار که یک نفر رفته و پیش کشیش داره اعتراف میکنه. البته نمیشه اسمش رو اعتراف گذاشت. چون لزوما بد نیستند. اما به هر حال جزء چیزهای خیلی خیلی خصوصی وجود من هستند.
یکیش همینه که من همیشه از اندی خوشم می اومده. از کورس نه. فقط اندی. اون آهنگ شکوفه های گیلاسش رو تا به حال هزاران بار شنیده ام و هنوز هم هر بار میشنومش لذت میبرم. هر وقت یک آهنگ اعصاب خوردکن که تومغزم میفته، مثل یک ریتم نصفه که هی تو مغزم تکرار میشه و پدرم رو در میاره، تنها چیزهایی که میتونن اون ریتم رو از ذهنم بیرون ببرند آهنگهای شکوفه های گیلاس و دختر ایرونی اندی هستند. و تنها آهنگهایی که گاهی شبها قبل از خواب زمزمه میکنم هم این دو آهنگ هستند. میدونم که دارین به من میگین جواد، ولی همینم که هستم.
توی آلبومهاش از بی قرار بیشتر از هر آلبوم دیگه ای خوشم میاد و بیشتر از هر آلبوم دیگه ای ازش خاطره دارم. و هیچ آهنگیش نیست که دوستش نداشته باشم.
این چیزها خیلی بی اهمیت هستند، ولی همین چیزهای جزئی هستند که شخصیت درونی یک نفر رو تشکیل میدن. و دقیقا همین چیزهاست که ما همیشه قایمشون میکنیم.
یک مثال دیگه میزنم. من همیشه موقعی که میخوام از علاقه مندی هام در مورد فیلمها بگم، اول از همه از "cinema paradiso" نام میبرم و اگر بخوام خیلی کلاسیک بگم مثلا از "بر باد رفته". ولی یک چیزی بگم؟ من از فیلمهای عشقی بچه های تینیجر خیلی خوشم میاد. از این فیلمهایی که اکثرا هم داستانهای مشابه دارند که توش یک دختر و پسر هستند که تو کالج از هم همه اش فاصله میگیرند و بعد از مدتی عاشق هم میشن و آخر فیلم هم به هم میرسن! خیلی احمقانه است، نه؟ ولی نمیدونید با دیدنشون چه حالی میکنم. این رو نمیتونم جایی بگم. یک بار چنین فیلمی یکی از کانالهای فیلم نشون میداد و با چندتا از دوستان دیدیم و من کلی گفتم از این جور فیلمها خوشم میاد و آخر فیلم معلوم شد که این فیلم رو برای teenage girls نشون داده اند. یعنی مثلا در این کانال بخشهای مختلفی مثل kids، family، action و ... داشت و این فیلم مخاطبش دخترهای زیر 20 سال بود و بعدش کلی من رو مسخره کردند! ولی خوب چه کنم؟ دوست دارم دیگه!
این که در یک رستوران معیار انتخاب شما چی باشه میتونه متفاوت باشه. ولی میدونین معیار من چیه؟ این که غذا زیاد باشه!!! نه مزه اش و نه کیفیتش. این که اون قدر زیاد باشه که من رو سیر کنه. البته اونهایی که من رو با این هوا هیکل دیده اند میتونن درک کنند. ولی کمتر کسی دیده ام که معیارش شبیه من باشه. اگر یک رستوران یک غذای زیاد بده، حتی با یک کیفیت معمولی، جزء بهترین انتخابهای من قرار میگیره. نمیگم کیفیت مهم نیست. ولی راستش من زیاد مزه غذاها رو نمیفهمم. من سیر بشم، اون غذا خوشمزه ترینه!
در بین کتابها هم من خیلی مشکل دارم. من تا به حال کتاب خیلی خونده ام. به جرات میتونم بگم که از اکثر شما خواننده های عزیز کتاب بیشتر خونده ام. ولی یک مشکل با کتاب دارم. من تا به حال نتونسته ام به غیر از کتابهای درسی ام، کتاب غیر داستان بخونم. تا به حال خیلی سعی کرده ام. مثلا یک کتاب ریاضی بخونم یا مثلا فلسفه یا عرفان یا حتی آموزش شطرنج. نتونسته ام. واقعا تا به حال بارها سعی کرده ام کتابهای شریعتی رو بخونم و نتونسته ام. من تمام اطلاعات عمومی ام رو که کم هم نیستند رو از لابلای کتابهای داستان بیرون کشیده ام. این یک ضعف بزرگه برای من.
شایعترین خواب بدی که میبینید چیه؟ مال من دو تا خوابه. یکیش اینه که در یک جایی که همه رسمی هستند یا جلوی آدمهای رودربایستی دار یا مهمون من لخت باشم. یعنی لباس کم داشته باشم. یا لباس نا مناسب. از پوشیدن دمپایی در مصاحبه یک شرکت در نظر بگیرید تا لخت بودن در سر کلاس دانشگاه. یکیش هم اینه که میخوام یک شماره تلفن رو بگیرم و هی اشتباه میگیرم. هر بار. هی قطع میکنم و هی اشتباه. اون قدر این خواب رو دیده ام که در بیداری هم از شماره گرفتن میترسم.
من هر بار که میخوام یک کاری رو انجام بدم که رویم نمیشه، قبلش ناخودآگاه ساعتم رو نگاه میکنم! مثلا در یک مهمونی غریبه هستم و میخوام برم وسط و برقصم. زمانی که دارم به این فکر میکنم که برم و دارم تصمیم میگیرم، قبلش ساعت مچی ام رو نگاه میکنم.
من نمیدونم در انتخابات قبلی به کی رای دادین. ولی من به همین آقای دکتر رای دادم. و انتخاب شد. راستش براش تبلیغ هم کردم. تو خانواده البته. این رو خیلی ها میدونن. ولی چیزی که خیلی ها نمیدونن اینه که من متاسانه خیلی از حرفهاش رو باور کرده بودم. یعنی حدود 50 درصد احتمال میدادم که راست میگه و واقعا وعده هاش رو عملی میکنه و حتی موقع انتخاب وزرایش هم امید داشتم که 4تا آدم حسابی توشون باشه! حتی در سال اول هم امید به تغییر داشتم. کم کم فهمیدم که من هم از جمله گول خورندگان بوده ام! گر چه این اشتباه خودم رو همیشه توجیه میکنم و خیلی ها هم فکر میکنند که من با چه درک درست و تحلیل درستی اون رای رو داده ام!
فکر میکنم که نوشتن در این زمینه من رو خیلی به شما و مهمتر از اون به خودم میشناسونه. این که بتونم دنبال منشا فکرها و ترسها و نگرانی ها و از همه مهمتر شخصیتم بگردم. و باز هم در این مورد مینویسم.
فقط لطفا شما هم جنبه داشته باشین و اینها رو مستقیما به روی من نیارین. اصلا مگه خودتون یک عالمه از این چیزها ندارین؟

۷ نظر:

شبگرد گفت...

خب چیه مگه؟
چرا فکر میکنی چون تو اندی دوست داری باید جواد باشی هوم؟؟؟؟؟
خب هر کی ی سلیقه ای داره دیگه...دلیلل نمیشه ک ب علایق دیگران بی احترامی کرد و اونها رو ب سخره گرفت ک!!!!!
من خودم از اندی زیاد خوشم نمیاد...ن که بدم بیاد و بگم اه اه این جواده...نه! ولی خوشم هم نمیاد ازش!
فیلم:
این نشون میده روح لطیفی داری تا حدودی و خیلی با حالی و عاشق صد البته!
رستوران:
خب میتونی اگه دو یا سه نوع غذا داره همونا رو بخوری تا سیر شی....اونجوری هم کیفیت داره هم تو ب خواسته ات رسیدی!!!
من طعم غذا خیلی واسم مهمه....اگه بد باشه نمیخورم یا خیلی کم میخورم!
(یه اسپند هم دود کن واسه خودت تا چشم نخوردی):) (این هوا هیکل.....)
نوووووووووش جونت!
کتاب:
منم خیلی دوست دارم کتابهای متفاوت و غیر از رمان و درسی بخونم ولی نمیتونم! و این خیلی بده!
خواب:
این که دارم از ی جا میافتم!...تا حالا خواب روتینی نداشتم دیگه!
....
وااااااااااااای!!! اینکه گفتی ب ساعتت نگاه میکنی مثل منی...
منم همینطوری ام...ب ساعتم نگاه میکنم یا اگه اون موقع ساعتم دستم نیست تو کیفمو میگردم!!!
انتخابات:
من کلا نمیخواستم ب کسی رای بدم....ولی ب اجبار ÷در که خودشم نمیخواست رای بده ولی دقایق آخر سر لج و لجبازی گفت برید ب موسوی رای بدید!!!
...............
همه جوره عزیزی،مهربون :)
.....
بیا اینم ی کامنت بلند بالااااااااا

شبگرد گفت...

این کامنتم خودش یه پست شد :) :)

سانای گفت...

سلام
اولا باز ممنون برای نقد و توجهت
در ثانی موافقم با سنگینی یا رکیک بودن بعضی قسمتهای شعرهام که شاید کمتر کسی بتونه باهاش ارتباط بگیره
اما این یه سبک نو تو ادبیاتیه که البته جایی تو تاریخ این مملکت نداره...و به قول مجید روزی که ما نباشیم شعرهامون هم نخواهند بود و با خودمون دفن خواهند شد...
شاید نگاه لطیفی به دنیا نباشه اما این راهیه که من انتخاب کردم...شاید کمی ضد ادبیات...اما ایمان دارم که می تونم و می تونیم در نوع خودمون بهترین بشیم...
اما باز سعی می کنم کمتر به ابتذال بکشم نوشته هامو...
ممنون

ناشناس گفت...

اولا تولدت مبارک
دوما اگر با من باشی همیشه سیر میکنمت در رستوران..

بهاره ... گفت...

می بینم که زرنگ شدی و تو یک روز دوبار آپ می کنی
منم عاشق اندی ام ...
عاشق کتابهای داستان...
و فیلم و سریال های عاشقانه...

بهاره ... گفت...

شب یلداتون هم مبارک

فندق گفت...

اه اه اه! چقد جواد!