۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

*** من به شوهرم ....

دیروز یک وبلاگ جالبی دیدم که بهش لینک دادم. اسمش "من به شوهرم خیانت می کنم" بود که البته به جای آخرش از ترس فیلتر شدن، سه نقطه گذاشته بود. تازه 2-3 روز بود که راهش انداخته بود و همین دیروز 450 بازدید کننده داشته که یکیش هم من بودم. در کامنتها اکثرا می گفتند به خاطر اسم وبلاگ جذبش شده اند. (و من هم) راستش یک حس غریبی به من میگه این وبلاگ حرفهاش درست نیست. یا یک پسری است که داره توش می نویسه و یا دختری که داره داستان سرایی می کنه. تو خود وبلاگ هم یک کامنت گذاشتم و همین رو گفتم. آخه داستانش بیش از حد منطقی است و از روال منطقی تبعیت میکنه. به نظرم و فقط به عنوان یک حس در عالم واقعیت جریانات این قدر حساب شده و برنامه ریزی شده و بر اساس قراردادها و قولها نمیگذرن. به خصوص روابط بین دو انسان که با هم پیوستگی عاطفی هم داشته باشند. یک چیز بی حساب بی قانون رو نمیشه به نظم و قانون درش آورد. ولی راستش این برام اصلا مهم نیست. هر کی هست باشه. هر کاری میکنه هم بکنه. داستان و روابطشون تو این بلاگ هم چیز چندان بکر و هیجان انگیزی نیست. ولی یک چیز خیلی خیلی جالب داره و اون کامنتهای بلاگه. حرفها و نظرات دیگران. متاسفانه کامنتهای این بلاگ باید به تایید نویسنده برسه و احتمالا هر حرفی رو توش منتشر نمیکنه. اگر این جور بود که معرکه بود. از دیشب حوالی 11 هم دیگه نظرهای جدید تایید نشدند و حداقل من که تو خماریشون مونده ام. ولی قبل از اون معلوم بود نویسنده بلاگ به نام "غوغا" همه اش پای کامپیوتره و داره تند و تند نظرها رو میخونه (و تایید می کنه) و چند بار هم آپ کرد و پست جدید گذاشت.
نظرها چند دسته بودند. بعضی کاملا تقبیح کرده بودند. و بعضی کاملا تایید. بعضی فقط گفته بودند که من هم خوندم این جا رو و یا من که از این کارها نمی کنم، ولی درکت می کنم و از این حرفها و از طرفی هم بعضی نصیحت رو شروع کرده بودند و از عواقب کار ترسونده بودند و راه حل ارایه داده بودند که اگر این کارها رو بکنی، مشکلت حل میشه.
و اما من....
من جدیدا خیلی تغییر کرده ام. دیدگاهم داره به خیلی چیزها تغییر میکنه. و راستش در تضادی حسابی قرار گرفته ام. دارم سعی می کنم که در برخورد با دیگران مثل سابق اونقدر بالای منبر نرم و کمی نگاهشون کنم. کمی حرفهاشون رو بشنوم و کمی از دور براندازشون کنم. دیگه مثل سابق تشنه بحث بی دلیل و بی نتیجه نیستم. نمیگم که کاملا ها، ولی خیلی بهتر شده ام. در مورد این وبلاگ هم به همین صورت. بیشتر از این که دیگران دیدگاه هاشون رو مطرح میکننن لذت میبرم. و برام جالبه که جدیدا میتونم قبول کنم که چیزی به غیر از دانسته های من هم میتونه درست باشه.
ولی این وبلاگ یک سوال در ذهن من ایجاد کرده. این که اگر روزی اتفاقی وبلاگ "صبا" رو بخونم و ببینم که او هم از رابطه هاش اون تو نوشته یا به هر طریق دیگه ای بفهمم که چنین چیزی وجود داره چه خواهم کرد؟ چه اتفاقی برام خواهد افتاد؟
من خیلی خودخواهم. خیلی. از این خودخواه بودن خودم خیلی خجالت می کشم. یکی از چیز هایی که شدیدا باهاش مشکل دارم، بحث حقوق و روابط زن و مرد و تواناییها و اختیارات اونهاست. جایی که من به خاطر حس خودخواهیم به طور ناخودآگاه همه اش دارم به صورتی سودار و گزینشی قضاوت یا بهتر بگم توجیه میکنم. میدونم توجیه زیادی توش دارم، ولی هر کار میکنم نمیتونم از این توجیه بیرون بیام.
یک بار "آیسل" ازم پرسید اگه روزی بفهمی همسرت بهت خیانت میکنه چه می کنی. بهش گفتم - و خیلی هم جدی بودم - که خودکشی میکنم. چون میدونم هیچ جوری نمیتونم باهاش کنار بیام. شرایطش یک بار به طور نسبی برام پیش اومد و نتونستم باهاش کنار بیام. هنوز هم با اون خاطره نتونسته ام. هر چی دوست دارین بهم بگین. چون حقمه. ولی نمیتونم. از توانم خارجه. میدونم این نهایت خودخواهی و پستی من است. تا به حال هزار برابر این ها رو به خودم گفته ام. ولی بدون هیچ تعارفی میگم که برای من روزی کنار اومدن با چنین چیزی قطعا از مردن - با همه ترسی که ازش دارم - سخت تره.
و اینجاست که به پارادوکس میرسم. چیزی رو که برای خودم میپسندم، نمیتونم برای دیگران بپسندم.....

۳ نظر:

pj گفت...

ازددواج همه جای دنیا داره منسوخ میشه.
فرض کن که با صبا ازدواج نمیکردی اگه با هم زندگی می کردین به عنوان دو تا آدمی که عاشق همین و هیچ تعهدی بینتون نبود , هیچوقت خودتواونو اینجوری مچل نمی کردی !
من متاهل نیستم اما زیاد دیدم آدم هایی که مشکل تو رو دارن به نظرم این تمایل تو همه وجود داره زن و مردنمیشناسه , اما مردا پیچ و مهره های قلبشون خیلی شل تره!

pj گفت...

مرسی از کامنتت ,تحلیل نسبتا" جالبی بود.
این چند روزه خوندن وبلاگ توو چند تاوبلاگ دیگه که همین سبک رو داشتند تو نوشتن پست آخرم"صورتک "خیلی تاثیر گذار بود...
نظرت رو برام بگو

یک مرد گفت...

لقد ننداز دیگه...