۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

نعرررررررره!!!!

گاهی دلت میخواد یه چیزی بنویسی و نمیدونی چی می‌خوای بگی. فقط می‌دونی یه حرفهایی واسه گفتن داری. حرف نه. یه دادهایی واسه کشیدن. یه چسناله‌هایی واسه سر دادن. نق زدن. هق هق کردن حتی شاید. نمی‌دونی چیه. اما هست! مثل بغضه! اینجای گلوت گیر می‌کنه و گیر می‌کنه و لامصب نه میاد و نه میره. همونجا میمونه و جا خوش می‌کنه. 

گه بگیرن این کثافتی رو که این وسط گیر کرده!

این وبلاگ شده سنگ صبور من. وقتی که خوشم تو ذهنم نیست. اما هر وقت که ناخوشم، باز میگم بیام اینجا بنویسم و خودم رو خالی کنم. وقتی که شروع می‌کنم نمی‌دونم قراره چی بنویسم. هیچ طرح و ایده‌ای ندارم. هرچی که هست خودش می‌یاد همون موقع. یه حسه و یه سری کس‌شعر که تخصص این وبلاگ اینه که از تو این کله وامونده می‌کشه بیرون. 

یه حرف‌هایی هست که دوست نداری بگی، اما دوست داری طرفت بفهمدشون. که اگه بگی و بخواهی، تمام لطف خودش رو از دست می‌ده. مثل سکس میمونه. دوست نداری که همه‌اش کارگردان باشی! پس فکر و استعداد خودت کجا رفته دختر؟ تو هم غیر از مثل یه تیکه گوشت بودن (و اگه لطف کنی چهارتا ناله که تو فیلم سوپر دیده‌ای) وظایف دیگه‌ای هم داری! یه بخشش رو هم تو به عهده بگیر! ضمنا حواست باشه که فیلم سوپر بازی نمی‌کنیم. این یه سکسه. مقدسه! لطافت داره. قداست داره. حرمت داره. کم چیزی نیست. شاش نیست که اولش رو که راه انداختی تا تهش خودش بره! حرفهای نگفته‌ام رو میفهمی؟؟؟؟

ته فیلمهای سینما پارادیزو و پیشنهاد بی‌شرمانه یه جایی هست که پسره از همه جا مونده و وامونده، میره یه جایی تو غار خودش! تو تنهایی خودش که خودش باشه و خودش. یه جایی کنار دریا. بی اونکه کسی بدونه. و دختره می‌دونه. میاد اونجا و پیداش می‌کنه. این وبلاگ من همونجاست. و هیچ کس مشتری‌اش نیست جز خودم! آمار دیدنهاش فقط خودمم! تو همینش هم ریده‌ام! 

کی می‌شناسه من رو؟؟؟؟

از وقتی نیست چند ماهیه که میگذره، چرا تازه ساعت شده ۱۱:۴۶ ؟ یعنی کمتر از ۳ ساعت؟؟؟؟؟

وقتی می‌‌نویسی، بدیش اینه که نمیتونی نعره رو بنویسی! من می‌نویسم «نعره!»، تو جاش از قول من یه نعره بکش از ته ته ته وجودت!

۱۳۹۶ مهر ۲۷, پنجشنبه

یا مکن با پیل‌بانان دوستی....

نمی‌دونم که هر اومدنی رو قراره رفتنی باشه و یا موندنی. 

تا به حال که همیشه برای من به تعداد اومدنها رفتن بوده. نه رفتن نصفه نیمه، که رفتن تمام و کمال! («صبا» شاید تنها استثناست. که اومد و خواست بره و نه من گذاشتم که اون بره و نه اون گذاشت که من برم. و چه خوب کردیم...!)

بقیشون رفتن داشته. رفتن نداشته که کندن داشته. وقتی یه نفر میچسبه به وجودت، به تنت، به دل و قلبت، دیگه رفتنش که رفتن نیست، که کندنه. دل‌کندنه. تا به امروز فکر می‌کردم که وقتی که میگیم دل‌کندم و رفتم، دل خودمون رو کنده‌ایم و رفته‌ایم. اما نه! دل طرفمون رو کنده‌ایم. ما که چسبیده‌ایم. اون تیکه‌ای رو که چسبیدی بهش رو میکنی با رفتنت. و هرچقدر که چنگت بازتر و بزرگتر باشه، تیکه‌ای که کنده‌ای بزرگتره. 

و حالا هی سعی کن که با هزار حرف اون تیکه رو پر کنی. نمیشه عزیز من. دل کنده‌ای. چیز کمی نیست چیزی که کنده‌ای. وقتی که اونقدر خر و کسخلی، یا بهتر بگم، خر و کسخلم که جای هر چیزی دل میدم، بزار که بکنه و ببره. چشمت کور که سرمایه دیگه‌ای داشتی. چشمت کور که چیز بهتری، چیز با ارزش‌تری، دوست‌داشتنی‌تری می‌داشتی که اون رو بکنه و ببره. 

و میمونی با یه دل تیکه تیکه. هر کسی از یه گوشه‌اش یه گاز زده. چه برگرده و چه نیاد، دیگه اون دل برات دل نمیشه. میشه یه زخم کهنه و دوست‌داشتنی که هربار می‌بینیش، یه تلخی شیرین، مثل قهوه، پر میشه تو رگهات. یه لرزه گرم، یه بغض شاد یا یه خنده ناراحت، یه چیزی که نمیدونی چیه. از آزارش لذت می‌بری. مثل خلال دندون زدن به لثه‌ای که زخمه و ملتهبه. 

***

وقتی که یه احمق نصفه و نیمه هستی، که هیچ جا کامل نیستی، که هیچ وقت نمی‌تونی برای کسی کامل باشی، گه می‌خوری که از رفتن بقیه زرنال بزنی! چشمت کور!

***

شاید قشنگی بعضی دلها به همین تیکه تیکه بودنشون باشه. که یعنی آکبند نیست. که یعنی تو هم سهم داری ازش. که یعنی داشتنش رو به دل داری، و نه به زبون. شاید....