نمیدونم که هر اومدنی رو قراره رفتنی باشه و یا موندنی.
تا به حال که همیشه برای من به تعداد اومدنها رفتن بوده. نه رفتن نصفه نیمه، که رفتن تمام و کمال! («صبا» شاید تنها استثناست. که اومد و خواست بره و نه من گذاشتم که اون بره و نه اون گذاشت که من برم. و چه خوب کردیم...!)
بقیشون رفتن داشته. رفتن نداشته که کندن داشته. وقتی یه نفر میچسبه به وجودت، به تنت، به دل و قلبت، دیگه رفتنش که رفتن نیست، که کندنه. دلکندنه. تا به امروز فکر میکردم که وقتی که میگیم دلکندم و رفتم، دل خودمون رو کندهایم و رفتهایم. اما نه! دل طرفمون رو کندهایم. ما که چسبیدهایم. اون تیکهای رو که چسبیدی بهش رو میکنی با رفتنت. و هرچقدر که چنگت بازتر و بزرگتر باشه، تیکهای که کندهای بزرگتره.
و حالا هی سعی کن که با هزار حرف اون تیکه رو پر کنی. نمیشه عزیز من. دل کندهای. چیز کمی نیست چیزی که کندهای. وقتی که اونقدر خر و کسخلی، یا بهتر بگم، خر و کسخلم که جای هر چیزی دل میدم، بزار که بکنه و ببره. چشمت کور که سرمایه دیگهای داشتی. چشمت کور که چیز بهتری، چیز با ارزشتری، دوستداشتنیتری میداشتی که اون رو بکنه و ببره.
و میمونی با یه دل تیکه تیکه. هر کسی از یه گوشهاش یه گاز زده. چه برگرده و چه نیاد، دیگه اون دل برات دل نمیشه. میشه یه زخم کهنه و دوستداشتنی که هربار میبینیش، یه تلخی شیرین، مثل قهوه، پر میشه تو رگهات. یه لرزه گرم، یه بغض شاد یا یه خنده ناراحت، یه چیزی که نمیدونی چیه. از آزارش لذت میبری. مثل خلال دندون زدن به لثهای که زخمه و ملتهبه.
***
وقتی که یه احمق نصفه و نیمه هستی، که هیچ جا کامل نیستی، که هیچ وقت نمیتونی برای کسی کامل باشی، گه میخوری که از رفتن بقیه زرنال بزنی! چشمت کور!
***
شاید قشنگی بعضی دلها به همین تیکه تیکه بودنشون باشه. که یعنی آکبند نیست. که یعنی تو هم سهم داری ازش. که یعنی داشتنش رو به دل داری، و نه به زبون. شاید....