حالم امروز خیلی بهتره. گرچه اوضاع کارم هنوز مشخص نیست و هنوز در خانه به استراحت میپردازم.
از امروز متوجه شدم که یک مهمان جدید در صفحه ام دارم به نام "باران" که حرفهای قشنگی به من زد که روش دارم فکر میکنم. گرچه ادبیاتش کمی از سطح فهم من فاصله داره و من زیاد هوش فهمیدن کنایات و جملات به این قشنگی رو ندارم.
راستش چند روزی است که دوباره دارم به ادامه تحصیل فکر میکنم. هنوز خیلی مونده تا تصمیم گیری و عمل کردن، اما دارم دوباره بهش فکر میکنم. و کمی هم تحقیق میکنم. البته باید در این مورد با روانپزشکم هم مشورت کنم. چون او در جلسه اول روانکاوی گفت که در اوایل روانکاوی ام سعی کنم که تصمیمات بزرگ نگیرم و یا اگر میگیرم با او مشورت کنم و خیلی با احتیاط بیشتری عمل کنم. و لازمه که این کار رو بکنم.
این مشکلی که در کارم ایجاد شد، خیلی من رو تکون داده. انگار یک کاخ پوشالی رو ریخته باشه. انگار که من رو یک تکون حسابی داده باشه. یک تکون خیلی بزرگ.
باعث شد که بیشتر به خودم فکر کنم. و دوباره بشینم به پای نقد خودم. و تا حدودی هم قهوه ای کردن خودم. (تا حدود خیلی زیادی!!!) راستش ترس من رو از کار کردن خیلی زیاد کرده. واقعا میترسم. از روابط جدی با دیگران میترسم. نمیدونم چرا باید این طور باشم. چرا باید این قدر در روابطم با دیگران مشکل داشته باشم. راستش من اصلا اصلا اصلا کار کارمندی کردن بلد نیستم. و این خیلی بده. این یکی از مهمترین چیزهایی است که در طول سالها مدرسه و دانشگاه رفتن یاد نگرفته ام. به خصوص دانشگاه. اونجاها بیشتر به من یاد داده اند که یک آدم پر رویی باشم که تا حد آخری که میتونم سعی کنم که از چیزی که فکر میکنم درسته دفاع کنم. و این بدترین کاری است که یک کارمند و به خصوص در مواجهه با افراد بالادست خودش انجام بده.
من یاد نگرفته ام که چشم بگم. یاد نگرفته ام که بی منطق قبول کنم. یاد نگرفته ام که گاهی هم میشه کاری که فکر میکنی اشتباه است رو انجام داد. یاد نگرفته ام که نتیجه محور نباشم. گاهی کارها نیازی نیست که نتیجه داشته باشند و همین که صرفا یک کار هستند کافی است. و از همه مهمتر یاد نگرفته ام که در کارم سیاستمدار باشم و در حین کارم هزاران عامل و نگاه بیرونی رو هم مد نظرم قرار بدم. من بلدم که همه اش سرم به کار خودم باشه و فکر کنم که همین که تنها کار خودم رو انجام بدم کافیه. همین که من برای دیگران خوب بخوام، اونها هم ناچارند که برای من خوب بخوان!!
من در محیط بیرون با همه ادعاهایم، یک احمق به تمام معنی هستم. یک احمق به تمام معنی.