۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

تسلیم

سردمه. سردمه و دوست دارم که یک گوشه کز کنم و خودم رو بغل بگیرم و ....
و بمیرم.
حسم طبق معمول تخمی تخمی است. احساس خیلی بدی دارم. یکی از اون معدود مواردی است که واقعا و واقعا و از ته دلم آرزوی مرگ میکنم. 
دنیا خیلی پیچیده است. برای من خیلی پیچیده است. برای من ساده. برای من بیش از حد و در حد حماقت گونه ای ساده. حس یک بچه رو دارم که افتاده وسط دنیای بزرگترها. دقیقا حس یک بچه. نه از اون بچه های شاد و مامانی و بی غم. که از اون بچه های خر احمق ساده حرس در آر. 
دنیا داره برای من هی پیچیده تر و پیچیده تر میشه و من بیشتر و بیشتر و بیشتر غرق میشم توش. غرق میشم توی یک منجلاب گه که هی دور خودش پیچ میخوره و پیچ میخوره و پیچ میخوره. و من دردمندانه میفهمم که این گه خیلی پیچیده تر و پر رمز و رازتر از اونی است که من احمق فکر میکردم بتونم توش شنا کنم. 
۳۳ سالم است و الان که به خودم نگاه میکنم میبینم که هیچ هیچ هیچ هیچ هنری ندارم. همه کار بلدم، اما در کنارش هیچ گهی نمیتونم بخورم. بگم چی هستم؟ یک دکتر؟ بشاش توش! یک مدیر؟ حتی سایه اش هم نیستم!! یک هنرمند؟ شوخی میکنی؟؟؟؟!!!! یک انگل؟ آها! این رو خوب اومدی!! 
هی دلم رو خوش کردم به چیزهای نداشته. به کارهای نکرده. به هیچ. به هیچ. و الان.....
چرا یک آدم باید این قدر ساده باشه؟ ابله باشه؟ خر باشه؟ همه سوارش شن و نفهمه. و نفهمه. 
البته سوار من نشده بودند. حتی فکر این که داشتم سواری میدادم هم یک توهم بود. یک خیال. و بعد میفهمی که هیچ چیزی نیستی. حتی همون خری که داره سواری میده. 
وقتی هیچ جایی نداری که بری و کمی به این فکر بی صاحب مونده ات استراحت بدی، چی کار میکنی؟ حتی خونه مامان و بابام هم نمیتونم برم و کمی بچه ننه بازی در بیارم. حتی اونجا هم اون چیزی رو که میخوام بهم نمیده. و حتی خونه هیچ دوستی. جایی که حداقل از صاحب خونه خجالت نکشم. جایی که بتونم همین خود ساده خرم باشم. تو این دنیایی که با تمام وجود سعی میکنم که بفهممش ولی خیلی پیچیده تر از درک و فهم منه. خیلی. 
دنیا شده برام مثل یک کلاف که هرچی بیشتر سعی میکنم که جداش کنم، بیشتر گره میخوره و گره هاش توهم توهم تر و دست نیافتنی تر میشه. چرا فکر میکردم که دنیا ساده است؟‌که با عشق میشه به دنیا حکومت کرد؟‌
دلم یک گوشه دنج میخواد. یک غار. یک اتاق تاریک با یک گوشه ای که بشه توش قایم شد. دلم یک قبر میخواد. 
دلم مردن میخواد. خدایا! میشنوی؟ دلم مردن میخواد. میخوام دیگه فرار کنم. دیگه نمیخوام بجنگم. دلم فرار میخواد. بذار دنیا بمونه با همه پیچیدگی هاش. من اهلش نیستم. من به تخمش هم نیستم. به تخم هیچ کس نیستم. کاش برم و همه چیزش برای من تموم بشه. کون لق بقیه با این دنیای پیچیده ای که دارن. من نمیخوام. خدایا!!!!! میشه بمیرم؟