۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

وبلاگ یواشکی


آپ کردن اینجا هم گاهی دردسر است. نه به خاطر چیزهایی که میخوام این تو بگم. یک عالمه چیز دارم برای گفتن. همون طور که گفتم دائما دارم با خودم چیزهایی که اینجا میخوام بگم رو مرور میکنم. و به نوعی با حرفهایی که اینجا میگم زندگی میکنم. نمیدونم که اگر این مدت این بلاگ نبود و 1-2 تا از دوستام، الان کجا بودم و داشتم چی کار میکردم و چه جوری میتونستم این 1-2 ماه رو طاقت بیارم. به هر حال نوشتن دردسرم نیست. دردسر بزرگ اینه که چه جوری در زمانهایی که "صبا" داره چهار چشمی من رو میپاد، جیم بشم و بیام این جا رو آپ کنم.

اصلا دوست ندارم که از این جا خبر داشته باشه. به دو دلیل. اول این که خیلی چیزها رو دارم اینجا مینویسم که نمیتونم و نباید اون بفهمه که چی هستند. خیلی رازها و خیلی احساساتی که برای هیچ کس نگفته ام. خیلی برام غریب است. من دارم رازها و خصوصی ترین مسایلم رو جایی عنوان میکنم که همه میتونن بخونن. و تازه از این مساله احساس راحتی هم میکنم!! انگار دارم لخت برای خودم تو خیابون میچرخم، اون هم نه با یک هیکل خوشگل که با یک هیکل گنده پشمالو و تازه به جای اینکه معذب باشم، احساس راحتی و ریلکسی هم میکنم!!! امیدوارم کسانی که این ها رو میخونند، اون قدر آدمهای خوبی باشند که اگر هم من رو میشناسند، مثل یک ناشناس این مطالب رو بخونند و وقتی هم که خوندند فراموش کنند که من این ها رو گفته ام. فقط امیدوارم. و جالب اینجاست که احتمال سوتی و لو رفتن چیزهایی که من اینجا مینویسم خیلی زیاده. ولی همین احتمال و ریسک کردن رو میزان خوبی فکر آدمها برای من یک هیجان است. شاید به نظر دیوانگی برسه. که به نظرم حتما هست و خودم اولین کسی هستم که این نظر رو داره. ولی به هر حال این دیوونه بودن هم برای من لذت بخشه. و کمی رنگ به زندگی الان من میده که متاسفانه بدجوری سیاه و سفید (و بیشتر سیاه) شده.

و دلیل دومی که دوست ندارم که "صبا" اینجا رو بخونه یک جور حسی است که همیشه از بچگی با من بوده. یک حسی که دوست داری که یک جای پنهان و اختصاصی برای خودت داشته باشی. یک اتاق. یک صندوق. یک جعبه ای که درش بسته میشه. یک گوشه ای در انباری خونه که میدونی کسی سراغش نمیره. یک قسمت اختصاصی در هارد کامپیوترت. مثلا من وقتی دبیرستانی بودم، یک جعبه ای داشتم که خیلی قدیمی بود. یک جعبه کوچک که تقریبا به اندازه یک جعبه دستمال کاغذی بود. حسن بزرگ این جعبه این بود که میشد به درش یک قفل کوچک زد. از این قفل کوچیکها که من یادمه مال یکی از کیفهای قدیمی مامانم بود که یک زمانی مد شده بود. اون قفل به راحتی با یک سوزن باز میشد. ولی من میدونستم که کسی این رو نمیدونه و اگر هم بدونه، این کار رو نمیکنه. این جعبه مال من بود. توش نوشته هام رو میذاشتم. مثلا شعرهایی که در هجو همکلاسی هایم میگفتم و توش پر بود از فحشهایی که به هم میدادیم. یا مثلا یک منظومه داشتم میگفتم به نام "خسرو و فرهاد" (!!!!!) که دقیقا با افکار و نگاههای من به عنوان یک پسر دبیرستانی تازه بالغ که درکش از دخترها و رابطه با اونها در حد فیلم سوپرهای آلمانی بود که دست به دست میچرخوندیم و هزار بار نگاهشون میکردیم، منطبق بود. (راستی توی فکرم که این منظومه رو بذارم تو نت. شعر خیلی مبتذلی است. و نا تمام هم هست. ولی به نظرم جالبه و راستش چون یاد آور دوره ای در زندگی ام است، خیلی دوستش دارم. لطفا اگه حال داشتین در این مورد نظرتون رو بنویسین) به هر حال اون صندوقچه محل پنهانی و خصوصی من بود. البته حرمتش رو نگه میداشتم. چیزهایی رو که خیلی ممنوع بودم و براشون هیچ توضیحی نداشتم رو هیچ وقت توش نمیذاشتم. مثلا همون فیلمهای فوق الذکر رو هیچ وقت توی اون قایم نکردم. (محل اختفای اونها پشت بوفه بود!!!!) ولی به هر حال همیشه این که این محل مخفی رو داشتم، برام یک جور دلگرمی بود.

الان هم این وبلاگ برام داره همون نقش رو بازی میکنه. جایی که غیر از 2-3 تا از دوستهای خیلی خیلی نزدیکم - که هیچ چیز پنهانی ازشون ندارم - کسی نمیدونه که مال منه. و کجاست. یک جایی که میتونم خودم رو گاهی توش پنهان کنم. میتونم چیزهایی رو که گاهی هی دیوار دلم رو فشار میده که بیاد بیرون رو با یک سری دوست در دنیای مجازی به اشتراک بذارم و گفته باشم. و چه جالب که این مکانی که الان شده همون صندوق پنهانی من، در عمومی ترین جای دنیا، یعنی اینترنت، پنهان شده. یا بهتر بگم در شلوغی عمومی ترین جای دنیا گم شده.

راستش بعد از اینکه حدود سه سال و نیم از دوران زندگی من و "صبا" میگذره، حالا دوره دوستی و نامزدی و عقد رو که خودش به تنهایی میشه 9 سال به کنار، به داشتن کمی زندگی خصوصی احساس نیاز میکنم. راستش این حق رو به او هم متقابلا میدم که چنین نیازی داشته باشه. و چنین زندگی ای. این که همه چیز یک نفر رو یک نفر دیگه بخواد بدونه که در زندگی اش ذینفع هم باشه و کلی هم حسادت و منافع داشته باشه، فکر میکنم که باعث میشه زندگی آدم مثل یک دیگ زودپز در بسته میشه که بالاخره تمام این فشارها روزی باعث انفجارش میشه. این محیط خصوصی به نظرم میتونه به نوعی سوپاپ باشه برای کم شدن فشارهای داخلی این محیط. حداقل برای من که تا به حال بوده.


۸ نظر:

عسل گفت...

دقیقا حس من و از وبلاگم گفتی و نوشتن حرفهایی که هیچ وقت نمی تونیم جایی عنوانشون کنیم ....
خیلی دوست داشتم این پستت را چون حرفهای دل خودم را می خوندم...

عسل گفت...

لطفا ایمیلت را چک کن.

بانوی پرسپولیسی گفت...

سلاممممم
عیدت مبارکککککککککک
دست مولا همراه شما و خانوادتون باشه
من هنوزززز نتونستم نوشته های شما رو بخونم!
شدیدا دوست دارم ببینم چی نوشتید. آخه من متنها و سرگذشتهای واقعی رو خیلی دوست دارم مطالعه کنم.
متاسفانه الان زمان میان ترمام هست و من همش گیر درسم. نت میام در حد یه چک کردن و میرم.
همشم تقصیر خودمه , از بس همه رو روی هم جمع کردم که الان بدطور گیر افتادم.
ممنون میشم برام دعا کنید از زیر بار درسا جون سالم به در ببرم.
در مورد پرسپولیس هم کاملا با شما هم عقیده هستم.ب همین دلیل هست که عاشقشم. چون همیشه واسه حقش جنگیده اما حقشو ازش گرفتن. چون پاک و مظلومه دوسش دارم.نمیدونم, من روی پرسپولیس مثل یه آدم حساب مبکنم.عشقم بهش رو میتونم واقعی حس کنم.توی استان بی امکانات من شاید تنها سرگرمیم رسیدن به اخبار و حال روز پرسپولیسه. یه طورایی دارم باهاش زندگی میکنم. به همین دلیل هست که از توی منزلم که کیلو مترها با تهران فاصله داره نشستم ولی با خیلی از کله گنده هاش تلفنی حرف زدم.اینا رو همه مدیون فقط "یه نفر" هستم. یه پرسپولیسی اصیل که با باشگاه در ارتباطه و من رو هم به اونا معرفی کرده.
افتخار هم میکنم که شمایی که این همه بیان زیبایی داری حامیه پرسپولیس هستی.
به امید روزهای خوب ارتش سرخ و حامیاش.

ساقي گفت...

سلام
ey kash ziad mitoonesta biam net o postaye blogeto bekhoooonam
adame jalebi hasti
ya hadeaghal vaseye man jalebi
yavashaki neveshtanetoo dooost daram
moragheb bash
lo nari 1 vaght
sakhte inja coment gozashtan
gij shodam
midoooni chie
mineveshta m rahat tooooye blogam ama blogam lo rafte vaseye bf sabegham
nemidooonam che gohi bokhoram
bebanam beram jaye dige benevisam
chekar konam
baraye hamine ke daram hazf mikonam
che konam

بانوی پرسپولیسی گفت...

سلام ..
خیلی خیلی ممنون از حمایتت
لحنت خیلی به دل میشینه حتی زمانی که عصبانی میشی .
متاسفانه این اصفهانی هرجا میرم مثل سایه دنبال منه!! خیلی عجیبه که امار منو داره! توی انجمنهای پرسپولیس هم منو پیدا میکنه!
یه طورایی زورش میاد وقتی من حرف حق میزنم!من اصلا به تیمش کاری نداشتم..از زمانی که این و دارودستش اومدن توی وبلاگ من توهین کردند منم جوابشون رو داد.وتصمیم دارم که دیگه جواب ندم.
متاسفم واسه کسی که تربیتش کرد.
فحشای اینجا خوبه , توی انجمن ابروی منو جلو همه برده با فحشا و یوزرایی که میسازه
من هر دو کامنت شما رو طبق خواسته خودتون پاک کردم.

بانوی پرسپولیسی گفت...

سلام ..
خیلی خیلی ممنون از حمایتت
لحنت خیلی به دل میشینه حتی زمانی که عصبانی میشی .
متاسفانه این اصفهانی هرجا میرم مثل سایه دنبال منه!! خیلی عجیبه که امار منو داره! توی انجمنهای پرسپولیس هم منو پیدا میکنه!
یه طورایی زورش میاد وقتی من حرف حق میزنم!من اصلا به تیمش کاری نداشتم..از زمانی که این و دارودستش اومدن توی وبلاگ من توهین کردند منم جوابشون رو داد.وتصمیم دارم که دیگه جواب ندم.
متاسفم واسه کسی که تربیتش کرد.
فحشای اینجا خوبه , توی انجمن ابروی منو جلو همه برده با فحشا و یوزرایی که میسازه
من هر دو کامنت شما رو طبق خواسته خودتون پاک کردم.

عسل گفت...

من آپ کردم مهربان بیا پیشم...

a girl گفت...

mer30 babate comentato harfaie ghashangi ke vasam minevisi
midoooni unam 1 joooraie mesle to vasam minevesht
asheghe comentash boooodam
akhe man inja ke rahat nistam bekham coment bezaram k 1seri chiza ro begam ke hame mikhooonan
che konam aya
?
komakam mikoni
?
mardi...komakam kon 1 mardo ke hamjensete bekeshooonam be samte khodam na vaseye sex!na...vaseye dooost dashtan
mikham doooosam dashte bashe ama chekar konam