۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

هزاره

سلام.
امروز یک اتفاقی برای این وبلاگ من افتاده که در زمانی که شروع به نوشتنش کرده بودم، اون رو خیلی دور میدیدم.
این که اون کنتور کوچیکی که در کنار صفحه است، داره یک عدد چهار رقمی رو نشون میده. یعنی تعداد نگاههایی که به این صفحه افتاده اند، از عدد هزار بالاتر رفته.
هزار بار نگاه. هزار بار کلیلک. هزار بار دیدن نام فضول. هزار. هزار. هزار....
میدونم. میدونم. این عدد اصلا عدد بزرگی نیست. شماهایی که دارید این مطالب رو میخونید، پیش خودتون میگید که چقدر این آدم ندید بدید است که این جور از این عدد به شوق اومده. شاید خیلی هاتون این عدد حقیر رو با عددهای گوشه صفحه خودتون مقایسه میکنید. و میبینید که این عدد که اصلا جای این قدر شادی و خوشحالی رو نداره که. فکر میکنید که اگر به جای این عدد، عدد کنتور صفحه من بود الان داشت چه کار میکرد. هزار که مهم نیست. تازه این هزار که به معنی هزار نفر نیست. خیلی ها چند بار آمده اند و رفته اند. شاید کل نفراتش به 50 هم نرسد. "نگاه" که معنی "چشم" رو نمیده. حداقل وقتی عددت شد هزار "چشم" بیا و این قدر خوشحال باش و براش پست بنویس.
ولی شما یک چیز رو در نظر نمیگیرین. یک چیز مهم رو. این که این هزار، معنی هزار نگاه "شما" رو برای من داره. نه معنی نگاه "من" برای شما رو. و همین افتخار من است. این که تونسته ام "شما" رو یا اگر بخوام خودمونی تر بگم نگاه "تو" رو به این وبلاگ و نوشته ها جلب کنم. اینجا بین من و تو خیلی فرق است. تویی که از هزار کار روزانه ات یا حداقل از دیدن وبلاگی دیگر میزنی و این نوشته رو میخونی. میفهمی فرق رو؟ و حالا میفهمی چرا برای من این قدر مهمه؟
خودت رو میشناسی؟ و آیا ارزش اون نگاه گرانبهات رو میدونی؟ آیا میدونی به ازای هر یک عددی که این کنتور بالا میره، چه انرژی ای به من تزریق میشه؟ چه لذتی نصیب من میشه؟ چه حس خوبی توی رگهام جاری میشه؟ حالا اون عدد رو، اون انرژِی رو، اون حس رو در هزار ضرب کن. و ببین که "تو"، توی نوعی که داری این مطالب رو، و خیلی وقتها شاید از نظرت این مزخرفات رو، میخونی، چه چیز گرانبهایی به من داده ای.
و بدون که من خیلی قدر اون رو میدونم. همون طور که تا به حال گفته ام، روزی هزار چیز به ذهنم میرسه که اینجا بنویسمشون. و به غیر از کمبود وقت و گاهی حوصله، میدونی یکی از مهمترین دلایلی که نمینویسمشون چیه؟ تو. نگاه تو. این که آیا این مطلب ارزش نگاه تو رو داره؟ این که آیا ارزش وقت تو رو داره؟ آیا تو رو از دست نمیدم با نوشتنش؟ آیا توی ذهنت نخواهی گفت که این چه مزخرفاتی است که این آدم داره به خورد من میده؟
توی این مدت خیلی از شما خاموش آمده اید و خوانده اید و گذشته اید. ممنون. ممنون از وقتتون و ممنون از نگاهتون . و ببخشید که اگر "من" چیز درخوری برای شما و وقت شما نداشته است. چیزی که ارزش وقت بیشتر گذاشتن و نظری دادن رو داشته باشه. که میدونم که اگر نظری نداده اید، به خاطر بی نظریتان نبوده، که به خاطر منی بوده که به هر دلیلی این حس رو داشته اید که نگویم بهتر است.
و بیشتر ممنون از دوستانی که با نظراتشون من رو نواخته اند. ذهنم رو ساخته اند. چه انتقاد کرده اند از من و چه تعریف.
کسی مثل "پفک" که اولین پیام غیر آشنا رو برای من گذاشت، و چه خوب مرا شناخته بود و چه خوب مرا تکونی داد. و میدونم که شاید هر روز حداقل یکی از اون هزار نگاه است. گرچه دیگه تکونی نداد. شاید فکر میکنه که دیگر تکون دادنی نیستم. کسی مثل "ساقی" که در دوراهی شک و اعتماد به من قرار داره، کسی مثل "بانوی پرسپولیسی" که قلبی به صافی و وسعت دیا داره، یا "پریسا" که دیگر نظر نمیده یا "مامان ملو" و "سپنتا" که چندی است قهر کرده اند. حتی با وبلاگ خودشان. یا "سانای" که هیچ نگفت.
و "فندق" و "لقد" که از دوستانند و بیشتر حضوری یا با تلفن نظرشون رو میگن.
و "نیشگون" که مرا میشناسد و آنقدر خوب است که پیش خودش نگاه دارد و بدی هایم رو به روی خودم هم نیاورد.
و "عسل".... (این سه نقطه آخر بی منظور نبود!)
بی تعارف و راحت میگم. این چند وقت کوتاهی که اینجا مطالبم رو مینویسم، از سخت ترین دوره های زندگی ام بوده. و بدونین که اگر این هزار نگاه نبود، شاید این مدت خیلی خیلی سخت تر به من میگذشت. برای هر نگاهتون هزاران بار ممنون.

۸ نظر:

عسل گفت...

اینقدرحالم بده که نمی دونم چی باید بگم پستت را خوندم شاید اگرسکوت کنم بهتر ازهرحرف بی ربط دیگه ای باشه که الان بخوام راجبه نوشته هات بگم

عسل گفت...

سلام شبت بخیر ی ایمیل فرستادم واست...

شبگرد گفت...

آیسل رو خوندم....
مثل من بود تا حدودی....
شما هم مثل استاد من تا حدودی...
اونم با همه دوست بود و من....
دیوونش بودم...
ولی...
وای چه خوب بود اون روزا!!!!!
ولی اون نخواست بمونه تا من اذیت شم و نمیدونم کار درستی کرد یا نه!
ولی نموند...
هنوزم بعد از دوسال دوسش دارم و فراموشش نکردم!
.....

ana گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
عسل گفت...

من آپ کردم

پژواک گفت...

درود دوست گرامی
مدتیه کامنت هاتونو تو چندتا از وبلاگها میبینم ولی فرصت نشده بود خدمت برسم، تا امروز !
خوشحالم که اولین حضورم مصادف شده با هزاره وبلاگتون چند تایی از پست هاتونو خوندم علاوه بر نقطه نظرهای جالب و قابل تاملتون، قلم شیواتون هم مجذوبم کرد.ضمن تبریک این هزاره از این به بعد سعی میکنم پیگیر مطالبتون باشم.
پاینده باشید.

یه آدم خیلی عصبانی... گفت...

منتظرت بودم......
به اضافه ی یه جیغ بنفش

عسل گفت...

سلام صبحت بخیر
ممنونم ازت...