۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

شنبه

امروز شنبه است. شنبه ها از نظر من بدترین و کسل کننده ترین روز هفته است. هیچ وقت شنبه ها رو دوست نداشته ام. به خصوص صبح هایش رو. یک زمانی که سر کار میرفتم، همیشه شنبه صبح ها رو عمدا دیر می رفتم سر کار. نمی دونم چرا، می تونستم هم زود برم، ولی کاملا عمدی دیر می رفتم. الان که فکر می کنم میبینم که از زمانی که یادم میاد، همیشه از شروع کارهای جدید یک جور واهمه و ترس داشته ام. هیچ وقت به راحتی کار جدیدی رو شروع نکرده ام و همیشه یک جور اینرسی نسبت به شروع ها داشته ام. حتی از عید هم همیشه به خاطر تعطیلی هاش خوشم میاد، نه به خاطر شروع سال جدید. حتی اگر بخواهم صادق باشم، ترجیح میدم که همون سال قبلیه بمونه و عوض نشه. آخه این چه مرضیه؟ دوباره روز از نو و روزی از نو. و بدتر از اون تکرار و تکرار و تکرار که از اون بیشتر از همه بدم میاد. شاید یکی از بدترین ماههای سال در نظر من بعد از مهر (که اون هم همیشه به معنی یک شروع لعنتی دیگه است) همون نیمه دوم فروردین باشه. شاید باور نکنین، و لی یکی از غصه های من تو فروردین نگاه کردن به تقویمه و تخمین زدن این که چقدر دیگه باید جون بکنیم که دوباره این سال جدبد تموم شه. (منظورم تعداد ورقهای باقی مونده تقویمه)
شاید برای همین ترس از شروعه که من همیشه غروب رو بیشتر از طلوع دوست دارم، شب رو خیلی خیلی بیشتر از صبح و ترجیح میدم صبح ها همیشه خواب باشم تا این شروع جدید رو نبینم. حتی وقتی میرم کتابخونه، هیچ وقت دوست ندارم که همون لحظه درس رو شروع کنم و همیشه ترجیح میدم که کمی خودم رو سرگرم چیزهای دیگه کنم تا یواش یواش آماده بشم برای شروع درس.
البته مسلما استثنا دارم، مثل شروع یک دوستی جدید، یک مسافرت جدید و خیلی چیزهای دیگه. ولی در کل شروع همیشه برام سخته. به نظرم باید در این مورد بیشتر فکر کنم و بنویسم.
در هر صورت امروز شنبه است ولی من از یک نظر خیلی خوشحالم. چون این هفته رو با دوستی شروع میکنم که هفته پیش نداشتمش. دوستی به نام "اندیشه های پراکنده من". دوستی که با او میتونم خود خود خودم باشم.
هفه خوبی داشته باشیم!


پ.ن. میدونم که مطالب و چیزهایی که با برچسب "اندرونی" می نویسم، خیلی هذیان وار و پراکنده و خسته کننده است. ولی دقیقا سعی می کنم توش اندرون خودم رو تفسیر کنم. پس اگر از خوندنش خسته شدید و خوشتان نیومد، در کمال احترام، کون لقتان!

هیچ نظری موجود نیست: