۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

رسیدن به خیر

گفته بودم غم دل با تو بگویم چو بیایی
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!

"صبا" از مسافرت برگشت. با کلی سوغاتی و کلی تعریفهای جالب و قشنگ. وقتی نبود، واقعا سرگشته بودم. واقعا....

همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم.
پیشم هستی حالا، به خودم می بالم.

گرچه دوباره از یکشنبه میره سفر. این بار برای یک هفته.

توی باغچه زندگی من گلهای زیبایی هستند. درختچه ها و بوته های زیادی. و چندین درخت. گلها خیلی قشنگن. بوته ها به این باغجه زندگی داده اند. حتی علفهای هرز هم نقش خودشون رو دارند. ولی این درختها هستند که همه هویت این باغچه اند. درختانی که ریشه در عمق خاک این باغچه دارند. درخنانی که میمونند. درختانی که این باغچه به داشتن اونها شناخته میشود. درختانی که حاضری همه باغچه ات رو فدا کنی تا اونها رو داشته باشی. که از یک خراش کوچک به بدنشان اصلا نمیخواهی پا به اون باغچه بذاری. درختانی که هر چه بیشتر از اونها داشته باشی، ثمره بیشتری از زندگیت خواهی داشت. این درختان میتوانند هر کسی باشند. همسر، خانواده، دوستان، معلمین و اساتید و یا هر کسی دیگر.
گاهی پیش خودم فکر میکنم که من خودم در باغچه زندگی چه کسانی درختم. و در کجاها یک علف هرز؟

از الان دلم برای رفتن دوباره اش تنگ شده.

۵ نظر:

عسل گفت...

خوش به حال صبا و این همه
دلتنگی
سرگشتگی
یادت باشه حتما بهش بگی...

عسل گفت...

امیدوارم تعداد درختهای باغچه ی قشنگ زندگیت هرروزبیشتر بشه و ریشه هاشون محکمترو عمیق تر و ثمره هاش نیز پربارتر و زیباتر...
(آمین)
وفراموش نکن که تویکی از درخت های باغچه ی کوچک زندگی من هستی

ناشناس گفت...

تو خوبی...

شبگرد گفت...

جاش خالی نباشه!
.....
باغچه ی خوب درخت خوب هم زیاد داره!

خاتون گفت...

چقدر خوبه آدم دلتنگ يكي باشه و از ديدنش اين همه شاد. اميدوارم دوام داشته باشه اين دلخوشيتون