۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

اتاق مصاحبه

الان حدود 2 ساعته كه دم در اين اتاق لعنتى مصاحبه نشسته ام تا تشريف نحسشون رو براى مصاحبه بيارن.
از استرس فلبم داره تو دهنم ميزنه.
ميدونين بدتر از همه جيه؟ اين كه اين كثافتها مثل بلبل با هم انكليسى بلغور ميكنند! يعنى حتى حرف زدن عاديشون با هم هم به اين زبونه.
از اين حرصم در مياد كه در صورتيكه مقعد بنده هم مثل دروازه فراخ نبود و عين آدم نشسته بودم درسم رو ميخوندم، الان عين اين غربتى ها دم در اين اتاق نبودم!
خاك بر سر من!
شايد باورتون نشه، اما بغضى دارم كه هر آن امكان داره بتركه.


ادامه:
0.5 ساعت كذشته و اساتيد براى مصاحبه اومده اند. الان نفر دوم داخله و من نفر شيشم هستم. استرسم نسبت به 0.5 ساعت قبل 10 برابر شده. قرص ايندرال آورده بودم كه اين موقع بخورم كه اون رو هم يادم رفت بيارم!! آخه كى از من خاك بر سر تر ميشه؟
4 نفر هم كه بايد قبل از من برن تو (البته 3 نفرشون) اينجا نشسته اند و مثل اين نانواهاى نان لواش همين طور با هم انكليسى بلغور مىكنند. ديديد اين نانواها همه اش دارن با هم به تركى بل بل حرف ميزنند؟ من مونده ام اونها كه هر روز هم رو ميبينن جى دارن كه همه اش فكشون ميجنبه؟ مكه جيز جديدى هم براى حرف زدن ميمونه؟؟؟؟
به هر حال اينها هم دارن همين طور با هم ميحرفند و از همه دردناك تر اينه كه من نصف حرفهاشون رو نميفهمم. وقتى تو اين دانشكده كوفتى ما خود استادها هم اين زبون رو بلد نبودن، طبيعيه كه ما مغزمون آكبند مونده باشه!!
الان يك دختر هندى تو اتاقه كه فقط صداى اون مياد و مثل اين ميمونه كه استادها اصلا حرف نميزنن!!!
در صورتى كه اينجا واسه حرفهاى من نبود و من نميتونستم بخشى از استرسم رو اينجا خالى كنم، تا الان احتمالا ديوونه شده بودم!
اصلا كون لقشون قبول نشدم كه نشدم!!!! به درك! خدايا فقط اين زمان زودتر تموم شه. كاش ميشد جشمهام رو ميبستم و يك دفعه عصر بازشون ميكردم! ولى نميشه كه! هر بار با اميدوارى به ساعت نكاه ميكنم، ميبينم اين مدتى كه براى من مثل 10 ساعت بوده، از رو ساعت فقط 1 يا 2 دقيقه بوده.
يك اعتراف بكنم؟ خيلى دلم ميخواست امروز قبل از امتحانم "صبا" بهم تلفن ميزد و كمى بهم روحيه ميداد. واقعا بهش نياز داشتم. ميدونم اونجا تو ايران الان نصفه شبه، ؤلى اون كه راحت دوباره خوابش ميبره، آيا واقعا ارزش خوابش از اين همه نياز الانم به اون بيشتر نبود؟ نميدونمك شايد هم اين شدت اضطراب من رو اين جور تشنه محبت بقيه كرده!
تمام بدنم عرق كرده. بى اختيار خودم رو تكون ميدم. دهنم تلخ شده. اميدوارانه به ساعت نكاه ميكنم و ميبينم كه همه اش 7 دقيقه كذشته!
الانه كه ديوونه بشم. الانه كه بلند شم و خودم رو به در و ديوار بكوبم. الانه كه داد بزنم. الانه.... الان.... الانه....
اى خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!


ادامه:
امتحانم رو دادم. تو امتحان ريدم. قبول نخواهم شد.

اين هم تموم شد. جشم هام درياى اشكه. كاش غرورم بذاره كمى از بارش رو كم كنم. كاش بتونم كريه كنم.

مى تونم......

۶ نظر:

ناشناس گفت...

اشکال نداره که!!! منم کنکور دادم همین طوری شدم......!!!!!

عسل گفت...

متاسفم........

saghi گفت...

fozoool
nemidooonam chi bayad behet begam
torokhoda inghadr khodeto narahat nakon
eshkal nadare hala
hatman ghesmat naboooode
1tajrobe shodvasat fozoool jan
.
.
.
hihci nagam behtare

saghi گفت...

salam fozoool joooon
comenteto khooondam
bisabrane montazere shenidane un chizayi hastam ke mikhay begi dooooste man

ناشناس گفت...

fadaye saret
liyaghat nadarand to dar daneshgaheshan berini ta che resad be dars khondan
aslan narazi nistam chon vagozar kardim be khoda ....khaili chizha hast to fekram vojod dareh ke dost nadashtam beri an ham bekhater khodet vali goftani nist begzarim. vatan ba tamami adamhaye badash montazer to hastand....
ma ham hafteh sakhti ra gozarandim va pishbini to ham mohagh shod ..
mibinamet.
best rigards
LAGH GH GH AD

عسل گفت...

سلام
نمی خای آپ کنی؟ چیزی بنویسی ؟
ما منتظریم.....