۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

ولنتاین

دیروز ولنتاین بود.
و مطابق معمول "صبا" یادش نبود!!!!!! وقتی کادو و کارت پستالهاش (دو کارت پستال که نتونستم بینشون انتخاب کنم) رو بهش دادم، کمی شرمنده شد و همون موقع کادویش که یک باوز بود رو پوشید و گفت قشنگه و تموم شد و رفت پی کارش. همین!
نمیدونم. شاید من کمی توقعم زیاده. شاید کمی من زیادی رومانتیک فکر میکنم. و کلا بیشتر از واقعیتهای موجود در جامعه رومانتیک هستم. شاید من هم هزاران چیز رو یادم میره و حتی خودم هم متوجه نمیشم. ولی بعضی مناسبتها برای من یک معنی خاص دارند.
امسال دوازدهمین ولنتاینی بود که من و "صبا" با هم داشتیم. 12 عدد کمی نیست. دیگه صاحب اون مغازه کارت فروشی که من همیشه ازش کارت میخرم من رو میشناسه. کارتهای زیادی براش خریده ام. کارتهایی که خرید هر کدومشون با این وسواسی که من در خرید دارم کمتر از 2-3 ساعت طول نکشیده. با وسواس جملات روی تک تک اونها رو خونده ام و از بین شاید 50 کارت مختلف یکی رو انتخاب کرده ام که به نظرم بیشتر به ما دو نفر میخوره. و هر بار "صبا" تشکر کرده و یک نگاه به کارت انداخته و گفته که یک بار سر فرصت باید دونفره بشینیم و ببینیم توی این کارت چی نوشته و این فرصت هم هیچ وقت نیومده!!! و ما هستیم و تعداد زیادی کارت خونده نشده!!!!!
آیا این که من دوست دارم کارتم خونده بشه توقع زیادیه؟ یا این که دوست دارم رفتار متقابلی با من بشه؟
مدتیه که نوع رفتارم با "صبا" رو عوض کرده ام. اوایل فکر میکردم که رفتارش رو باید پذیرفت. و میشه با رفتارهایی که من دوست ندارم هم کنار اومد. ولی دیدم او با من مشابه این کار رو نمیکنه و واکنشهای تندی در مقابل رفتارهایی که دوست نداره نشون میده. داد میکشه و یا عصبانی میشه و یا اخمهاش رو میکنه توی هم که این آخری از نظر من از همه بدتره.
یک مدتی گفتم بذار تلافی کنم. من هم همین کارها رو میکردم. و نتیجه اش شد بگومگوهای زیاد و کل کل های زیاد ما و "صبا"یی که به هیچ کدام از اعتراضات من گوش نمیده و یک گوشش در است و یک گوشش دروازه. به ظاهر قبول میکنه و در باطن ادامه میده و دوباره تکرار میکنه و دوباره و دوباره....
جدیدا به این فکر افتاده ام که خواستهام رو بهش شفاف بگم و به طور شفاف بگم که چی ازش انتظار داشته ام و چرا. چند وقتی است که این جور شده ام و ظاهرا بهتر هم داره جواب میده. کمی بهتر شده نحوه برخوردهامون. به وضوح که از اون زمانی که عمل متقابل میکردم که بهتره. او هم منطقی تر برخورد میکنه.
این ها رو که میگم یک وقت فکر نکنید که ما با هم خیلی مشکل داریم ها. من دارم از اون مشکل ها و اختلاف سلیقه هایی حرف میزنم که میدونم در زندگی هر زن و شوهری هست. راستش رو بگم با وجود همه این رفتارها من خودم رو با "صبا" یکی از خوشبخت ترین زوجهایی میدونم که میشناسم و هیچ وقت زوج دیگه ای رو ندیده ام که در دوره سنی و شرایط ما باشند و بگویم که کاش ما هم مثل اونها بودیم. روابط خودمون رو بسیار خوب میدونم و این درد دل ها رو هم طبیعی میدونم. هنوز هم من فکر میکنم که زندگی ما با همه فراز و نشیبهاش و کس خلی هایی که ما گاه به گاه داریم و هزاران عیب و ایرادی که من دارم میتونه یک الگوی زندگی پر از خوشبختی باشه که توش زن و شوهر با هم کاملا همسان باشند.
به هر حال دیروز خیلی توی حالم خورد. به خصوص بعد از اون ماجرایی که ما سر تولد من داشنیم، انتظار داشتم که این یکی یادش باشه.
شب بهش گفتم. طبق همون سیایت جدیدم که انتظاراتم رو بگم. گفت که یادش نبوده. و این من رو بیشتر آزرده کرد. انتظار داشتم که میگفت مثلا وقت نشده و با نتونسته و یا من رو نتونسته دودر کنه یا هزاران چیز دیگه. چیزی مبنی بر این که براش مهم بوده، ولی نشده. ولی این که یادش نبوده .... مگه ما در چند مناسبت در سال به هم دیگه کادو میدیم؟ کلا 4 تا است. تولد و سالگرد و عید و همین ولنتاین. تازه تو برنامه تولد من هم که امسال ریده شد. دیگه نباید این یکی رو یادش میموند؟
بعضی چیزهای خونه ما برعکس بقیه جاها است. تو همه خونه ها مرد خونه یادش میره و زن خونه است که یادش میمونه و تو خونه ما برعکسه!!!!
به هر حال سالی که گه باشه، باید همه چیزش به همه چیزش بیاد . حتی ولنتاینش. ولنتاین 1388. 

۷ نظر:

ناشناس گفت...

نه اما چیزی که شاید توقع زیادی باشه اینه که بخوای صبا خودش بدونه که دوست داری کارتت رو بخونه یا تعبیرت از «رفتار متقابل» رو درک کنه.

اگر رفتار متقابل به معنی گرفتن یک هدیه یا کارت باشه، اون وقت فقط توقع تو مطرح نیست؛ ممکنه صبا این علاقه رو نداشته باشه که در این سن و سال به فکر کادو دادن به تو باشه و این حق رو هم داره.

تمام این‌ها وقتی روشن می‌شه که حرف بزنید. و این جور که بر می‌آد این سخت‌ترین کاره... به خصوص بعد از دوازده سال. البته این جور که پیداست داری تلاشت رو می‌کنی اما همیشه خطر این اتهام که «اخیراً توقعاتت زیاد شدن» رو داری به جون می‌خری.

در مورد سال ۸۸ که کاملاً باهات موافقم.

خاتون گفت...

اي بابا، واقعاً انگار زندگي شما با بقيه فرق داره. ولي مي‌دوني چيه؟ فكر مي‌كنم صبا با اين رفتارش داره تو رو تنبيه مي‌كنه. غير ممكنه يه زن مناسبتهاي اين چنيني رو فراموش كنه اما اگه بخواد چيزي براش اصلاً اهميت نداشته باشه واقعاً مي‌سپره دست فراموشي. و البته كار خوبي مي‌كني كه بهش مي‌گي چي ازش مي‌خواي و انتظارت چيه. اميدوارم ولنتاين بعدي همون جوري بشه كه دلت مي‌خواد و صبا واقعاً يادش بمونه كه ازش چه انتظاري داري

Hi, It's me گفت...

به به مي‌بينم كه اولاً قالب وبلاگا رو يه خرده تغيير كوچولو دادي و سايز فونتش يه نموره بزرگتر شده. بعدش هم الان آدم مي‌تونه كامنت خصوصي هم بزاره. بعدترش ايشالا كه اين فونت و رخت سياه هم كلاً متحول بشه آدم چش و چالش به نور و روشنايي هم روشن شه : )

عسل گفت...

می فهممت...
در مورد من:
(در صد سال آینده آخرش یا من فرزان را می کنم مثل خودم یا اینکه خودم می شم شبیه اون)
تو رو نمی دونم!!!!!!!!!

عسل گفت...

کنترل نظرات مبارک
دی...

زن تنها گفت...

دوست عزیز شاید تو زندگی خیلی کمبودها رو دارم احساس میکنم اما خوبیها رو هم در نظر میگیرم و در نهایت به این نتیجه میرسم که باید باشم و بجنگم و...
ممنون از حضورتون
100% نظراتتون خیلی رو من تاثیر میذاره.
باز هم ممنونم

زن تنها گفت...

در مورد اين پست هم امسال بعد از 5 سال من ولنتاين و به شوهرم تبريك نگفتم و تا ساعت 12 شب منتظر موند.
اما اون برام مثل هر سال سنگ تموم گذاشت.درسته كه من از همه چيزش ايراد گرفتم.
دوستم من مشكل و از دو طرف ميبينم.
اما از اون توقع بيشتري دارم.
مرسي كه پيشم اومديد.
حالا بيشتر ميخونمتون.