۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

LOOSER

وقتی که یک فیلم مربوط به بچه های آمریکایی رو که نگاه میکنید، یکی از بدترین فحشهایی که به همدیگه میدهند و از شنیدنش تمام روح و روانشون به هم میریزه و خیلی روشون تاثیر میذاره، looser است. وقتی به خصوص یک دختر به یک پسر این فحش رو میده، انگار که ریده باشه به تمام هیکل پسره. از سر تا پا. و پسره همه کاری میکنه که ثابت کنه این طور نیست. 
این کلمه رو وقتی من برای بار اول شنیدم، در تعجب موندم که گفتن یک بازنده چرا باید کسی رو این طور عصبی کنه و باعث بشه که بدش بیاد. 
و راستش تا امروز که دارم این کلمه رو با تمام پوست و خون و رگم و تمام وجودم احساسش میکنم، نمیدونستم که چقدر میتونه برخورنده باشه.
نمیخوام ناشکری کنم. نمیگم که هیچ هستم و نمیگم که به هیچ جایی نرسیدم، ولی با توجه به چیزی که باید میرسیدم و چیزی که دیگرانی که در موقعیت هایی خیلی کمتر از من بودند و رسیدند، احساس میکنم که یک بازنده به تمام معنی هستم. 
الان 3-4 روزی هست که از کارم معلق شده ام. در چند ماه اخیر هم 5-6 مصاحبه جدی رفته ام که در همه اونها رد شده ام. و سابقه کارم هم مثل یک اره تو کون من گیر کرده که نه میشه با اون به کار پایین تر پرداخت، که اگر این کار رو بکنم از این هم خراب تر میشه، و نه میشه که به راحتی به کاری معادل کار خودم بپردازم، چرا که غوره نشده مویز شده ام و در بعضی قسمتها تجربه ندارم. و کاری که دقیقا به من بخوره به این راحتی ها پیدا نمیشه. 
سر کار با شدت بسیار زیاد با رئیسم مشکل دارم. نمیدونم که دیگران چه کار میکنند که رئیسشون به این راحتی به اونها گیر نمیده. ولی رئیس من بد جوری به من گیر داده و من احساس میکنم که دنبال بهانه میگرده که یک جوری عذر من رو بخواد. و من واقعا تمام سعیم رو میکنم که به بهترین وجه ممکن کار کنم و نمیدونم که چرا همه از کار من خوششون میاد جز اون کسی که باید خوشش بیاد. 
رفته ام مصاحبه و به من میگن که بازیگوش است. میگن که سابقه ات خوبه، ولی از تو بهتر زیاده و این مدتی که کار کرده ای، بیشتر به درد عمه ات میخوره تا ما! و با لبخند به من میگن که تو خیلی خوبی، ولی ما نمیخواهیمت.
و این خوره کار غیر مرتبط با مدرکم هم که دیگه قوز بالا قوزه.
نمیدونم چرا همه دوست دارن به من گیر بدن. البته بگم که من هم کم به دیگران گیر نمیدم. ولی نمیدونم مثلا چرا همیشه توی بحثها همه میخوان که پوز من رو به خاک بمالن. تو حرفها از این که یک نفر به من برینه به وضوح و از ته دل و حتی بدون ذره ای پرده پوشی لذت میبرن و خودشون هم یک تاپاله میذارن روش. لذت میبرن که من خیط بشم. و جدیدا خیلی خیط میشم. خیلی. خیلی. 
دارم بازندگی رو با پوست وخونم درک میکنم. دارم میفتم. دارم سقوط میکنم. فواره ای هستم که خیلی زودتر از اون که فکرش رو میکردم دارم با سر بر میگردم پایین. 
بازنده شده ام. یک بازنده به تمام معنی.

۱ نظر:

باران گفت...

سلام!خوبی؟!نه،خوب نیستی...خوب میدونی این اولین کامنت زندگی من است...
اسم...فکر نکنم خیلی مهم باشه ولی همیشه عاشق باران بوده و هستم،پس باران صدام کنید.
تازه دیشب برای اولین بار به وبلاگت اومدم واز اول تا آخرش رو خوندم خیلی جالب بود،باید یه دوربین فیلم برداری میاوردن و ازم فیلم میگرفتن،مراحل جالبی رو گذروندم از اشک و خند و احساس همدردی بگیر تا یادآوری شدن گذشته های خودم و...
میخوام از این به بعد در موردش باهات صحبت کنم و بعد از یه مدت چیزایی درباره خودم بگم.ولی ممکن شبیه بقیه نباشم و قوانین کامنت گذاشتن ندونم اما به نظرم مهم نیست چون"هر چه از دل براید به دل نشیند."
میخوام از طریقی باهات حرف بزنم که لازم قبلش یکسری پیش فرض داشته باشی...
شروع میکنم...
فرض کن در موردآدمهای نوعی دارم صحت میکنم که اسمشون "مبارز راه روشنایی"است،حالا میخواهیم یه دونه از این مبارز ها رو بیکشم بیرون تا بشناسیمش وازش حرف بزنیم،ولی قول بده که از این خصوصیاتش هیچ برداشتی نکنی و فقط سعی کنی این فرد بشناسی،باشه؟آفرین...
خوب شروع میکنیم:
"مبارز راه روشنایی"
مبارز راه روشنایی هرگز سپاسمندی وسپاسکذاری را فراموش نمیکند.به هنگام ممبارزه،فرشتگان به او کمک می کنند،نیروهای آسمانی همه چیز را در جای خود می گذارند تا به او اجازه دهند،تا بهترین بخش وجود خویش را شکوفا کند.دوستانش می گویند:"چه اقبال بلندی دارد!"ومبارز گاه بیش از آنکه توانایی اش اجازه بدهد به دست می آورد.آنگاه به هنگام غروب خورشید،زانو میزند وپشتیبان خویش را می ستاید.اماسپاس او تنها برای جهان معنوی نیست.اوهرگز دوستانش را فراموش نمی کند.چون در صحنه ی نبرد،خون آنان با یکدیگر در آمیخته است.هرگز نیازی نیست که به مبارز یادآوری شود که دیگران او را یاری کرده اند،او به تنهایی آن را به خاطر می آورد وپاداش خویش را با یارانش قسمت میکند.همه ی راه های جهان به قلب مبارز می انجامد.او بی هیچ تردیدی خود را به نهر شوریدگی هایی که هستی اش را در می نوردند رها می کند و در آن قوطه میخورد.مبارز میداند که آزاد است آنچه آرزو می کند برگزیند.تصمیم های او با شجاعت،عدم تعلق و گاهاندکی جنون،در می آمیزد.او شور زندگی خویش را می پذیرد و با شدت از آن برخوردار می شود.او میداند که نیازی نیست تا از شور و شوق پیروزی صرف نظر کند،این بخش از زندگی است و کسانی را که در آن شرکت می جویند شادمان می کند.اما هرگز روابط پایدار و مستحکم را که به مرور زمان شکل گرفته اند از نظر دور نمی کند.یک مبارزمی داند چگونه بین آنچه ناپایدار است و آنچه ابدیست تمایز قایل شود.مبارز راه روشنایی تنها روی اقتدارهای خویش حساب نمیکند.او از نیروی حریف سود می جوید.هنگامی که مبارزه آغاز می گردد،او جز شور و شوق ومهارتی که در تمرینات آموخته است چیزی ندارد؛به مرور که نبرد ادامه می یابد،او کشف می کند که شور و شوق و مهارت برای پیروز شدن کافی نیست،آنچه تجربه با همه ی ابعادش است.آنگاه قلب خود را به روی کاینات می گشاید و از خداوند می خواهد تا به او الهام بخشد،تا آنجا که هر ضربه دشمن برایش درسی از دفاع باشد.شاید همراهنش می گویند:"او خرافاتی است!دست از مبارزه کشیده تا دعا کند،به حیله های حریف احترام میگذارد!"مبارز به این تحریکات بی اعتنا می ماند،او میداند که بدون الهام وبدون تجربه هیچ مهارتی نتیجه نمی دهد.او هرگز تقلب نمیکند،اما گاه حواس حریف را پرت می کند.هر چقدر هم مضطرب باشد باز هم از تدابیر علم لشکر کشی برای رسیدن به هدف استفاده می کند.هنگامی که نیرویش به انتها رسیده طوری وانمود میکند که گویی شتاب ندارد و کمی می خوابد.هنگامی که میخواهد از سمت راست حمله کند،وا نمود می کند قصد خوابیدن دارد.دوستانش می گویند:"نگاه کنید چگونه همه ی شوقش را از دست داده است!"اما او اهمیتی به این سخنان نمیدهد،چون دوستانش از تدابیر او آگاه نیستند.او می داند چه می خواهد پس نیازی ندارد به دیگران توضیح بدهد.یک خرمنده چینی درباره ی یک شیوه ی مبارز می گوید:"بگذار دشمنگمان کند که تو از تصمیم به حمله سودی نخواهی برد،از این راه شوق او به مبارزه کاهش می یابد."
"از رها کردن موقتی نبرد شرمنده نباش هنگامی که دشمن را قوی تر می بینی؛آنچه اهمیت دارد یک مبارزه نیست،مهم نتیجه است.""هنگامی که به اندازه کافی نیرو نمداری،از اینکه خود را ضعیف وانمود کنی شرمنده نباش.این موجب میشود که دشمن احتیاط را کنار بگذارد وقبل از موعد حمله کند."......
خوب هنوز خیلی مونده که مبرز و بشناسی. فعلا" تا همین جا گفتم تا بعد بیشتر باهاش آشنات کنم.فعلا"...