۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

RESET

دیشب برگشته ام و به صبا گفته ام که بیا هر چیز که تا به حال بوده رو فراموش کنیم و دوباره از نو شروع کنیم.
مدتیه که زندگی ما شده نوعی مسابقه. نوعی جنگ. نوعی امتیاز گیری. افتاده روی یک چرخه معکوس که هی من یک ضربه میزنم و هی صبا یک ضربه. و هر کدوم به خاطر ضربه ای که خورده ایم سعی میکنیم که ضربه بعدی رو محکم تر و کاری تر بزنیم. و هی زور این ضربه هامون بیشتر و بیشتر میشه. و این وسط یک جایی باید بس کرد. یک جایی باید گفت دیگه نمیزنم. یک جایی باید گفت دیگه گذشتم. یک جایی واقعا باید گذشت و فراموش کرد. که اگر نکنی بالاخره ضربه یکی اون قدر مرگبار میشه که دیگه نمیشه کاریش کرد. و این وسط این رابطه برای همیشه میمیره.
ولی یک مشکل هست این وسط. چه چیز رو باید فراموش کرد؟ و چه چیز رو باید نگاه داشت؟ و چه فرقی است بین کینه و تجربه؟

۲ نظر:

سمیرا جووووون گفت...

سلام من با یه مطلب جدید به روزم

asal گفت...

می دونی چیه؟
همیشه لذت می برم از طرز تفکرت در رابطه با زندگی و مسایل مربوط بهش چه لحظه های تلخش و چه روزهای شیرین و به یاد ماندنیش تو باهمشون به یه نوعه خاصی برخورد می کنی گاهی ساده اما نه بی تفاوت می گذری از کنارشون و گاهی یه اتفاق خیلی کوچیک مدتها ذهن و فکرت را به خودش مشغول می کنه و هر کاری می کنی نمی تونی اثری را که مطمعنا روی دل مهربونت هم جا گذشته به راحتی پاک کنی.........
وای من عاشق این جمله ات شدم چقدر عمیق توصیف کردی نهایت حست را "یه جایی این وسط باید دیگه بس کرد یه جایی باید گفت دیگه نمی زنم....."فقط کسایی می تونن بفهمن تو چی میگی که تجربه ی چنین حس هایی را در زندگیشون داشته باشند.

من با فراموش کردن مطلق و بدون منطق مخالفم چون حقیقتا نمیشه خیلی چیزهارو برای همیشه از یاد برد اما میشه نهایت تلاشمون را بکنیم که بهشون فکر نکنیم و یا اینکه یاد بگیریم فکر کردن بدون آزار دادن خودمون را...
من در مورد کینه نظر خاصی ندارم چون هیچ وقت تجربه شو به معنای واقعی کلمه نداشتم.....

پی نوشت:مثل یک کتاب هستی برای من یک کتاب کمیاب و باارزش و پر از نکته های زیبا مفید وفراموش نشدنی...