۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

مرسی اعتماد به نفس!

میری تلویزیون بخری، یک تلویزیون رو بهت میده فروشنده. براش هم هزینه کامل رو میگیره. فقط تلویزیون یک مشکل داره. اجازه نداری روشنش کنی! بهت میگه تلویزیون رو بگیر، پول کامل رو هم بده. اگه خواستی میتونی بزاریش تو اتاقت و بهش نگاه کنی. اما اجازه نداری روشنش کنی. و بعد هم متعجب میشه که چرا نمیخری!!! میگه من که دارم به تو تلویزیون رو میفروشم! داری میبریش دیگه. همه چیز که فقط روشن کردن تلویزیون نیست!!!! 

***

طرف میاد که تو شرکت تو شریک بشه. فقط یک مشکل هست. نه پول میده و نه تو جلسات ایده خاصی داره. فقط حضور داره. میگه خوب اسمم که هست!!! و تو میگی با خودت، مگه کسی هم تو رو میشناسه؟؟ چه فایده ای داره که بیایی تو شرکت و اسم داشته باشی و شراکت تو همه چیز؟ مگه معروفی؟ اصلا چی داری برای این شراکت؟ مگه فلان آقازاده و فلان کسی که اسمت به درد بخوره؟؟ چی فکر کردی از خودت؟

***

میگی بیا دوست باشیم. با هم باشیم. من با تو سکس نخواهم داشت. فقط دوست. دوست معمولی! حتی قبول نمیکنی که تموم. نه! دوست معمولی!!!!
عزیز من! جان من! چی فکر کردی از خودت؟ چی فکر کردی از من؟ قراره چه کار کنی برای من؟ تو این مدتی که بودیم با هم چه کرده‌ای برام؟؟ من دوست تو باشم، دائم به چس ناله‌ها و زرناله‌های تو و به خصوص وقتی که یک خر دیگه‌ای رو دوست داری و اون مثل من اون قدر کسخل نیست که محل بزاره گوش کنم و همین؟ واقعا من و خودت رو کجا تصور کرده‌ای؟ به نظرت تو کل دنیا من لنگ این مونده‌ام که بیام بشم دوست معمولی تو؟ بالا غیرتا چی در خودت دیدی تو؟؟؟؟؟ من اعتماد به نفس تو رو داشتم با چنگال حمله میکردم و دنیا رو میگرفتم!

***
گاهی خم میشی که هم قد یک بجه بشی، بچه پا بلندی میکنه و فکر میکنه قدش از تو زده بالا!!!

هیچ نظری موجود نیست: