۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

آچمز

بشاش به این زندگی. 
باز دلم تنگ شده و اومده ام اینجا. اعصابم هم تعطیل تعطیل است. 
احساس میکنم که توی زندگی ام توی یک بن بست خیلی بد گیر کرده ام. بیچاره صبا. اونقدر ازش خجالت میکشم که نگو و نپرس. یک تنه داره بار زندگی ما رو به دوش میکشه و من هم عین یک تن لش افتاده ام توی خونه. 
دو ماه و نیم پیش با رییسم دعوام شد و اومده بیرون و از اون موقع دنبال هر کاری که رفته ام کار پیش رفته تا درست در مراحل آخر یک "نه" بزرگ اومده تو کارم. همه کارهایی که میتونم بکنم به بن بست خورده و من این وسط علاف و بیکار و مثل یک انگل دارم زندگی میکنم. تا ظهر میخوابم و بعدش هم کسل هستم. شبها هم تا 6 یا 7 صبح خوابم نمیبره و یا تو اینترنت پرسه میزنم و یا دارم بی هدف تلویزیون تماشا میکنم. گه شده ام. گه. 
و بیچاره صبا. هم از یک طرف به من دلداری میده و هم اضطراب کار من رو داره و هم مشکلات کار خودش رو. و این وسط مشکلات مالی رو هم اضافه کن که با حذف یک حقوق (حقوق من) ایجاد شده. 
برای کارم واقعا به مشکل خورده ام. هیچ کار مناسبی نمیشناسم و نیست که انجامش بدم. راستش با خدا هم قهرم. یعنی حتی وقت دعا کردن هم با اکراه ازش چیزی میخوام. 
یعنی واقعا حق من اینه؟ پس من باید چه گهی بخورم؟ چه غلطی یکنم؟ 
عین یک بازیکن شطرنج شده ام. یک بازیکن که آچمز شده و نمیتونه کاری بکنه. هر حرکتی بکنه یک مهره با ارزش از دست میده و تازه نمیدونه که آیا اون از دست دادن ارزشش رو داره یا وضعش رو فقط بدتر میکنه. آچمز شده ام. 
پ.ن. از دوستانی که احیانا بخوان کامنتی برام بذارن خواهش میکنم که دلداری ام ندن. گوشم پره از دلداری و ترحم و هم دردی و امید الکی و پایان شب سیه سپید است. نیست آقاجون. نیسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!

پ.ن.2. گه خورم. کامنت بذارین!!!!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

شاید این تاوان برخی اشتباهات و گناهانته
حالا که وقت داری یکم گذشتت رو مرور کن
ببین چیکار کردی ببین چه خطاهایی کردی و واسه خودت توجیه ساختی...

فضول گفت...

راست میگی. اولین چیزی که به ذهن هر کسی که یک ذره به گناه و ثواب و این جور چیزها اعتقاد داشته باشه، اینه که من دارم تاوان گناهانم رو میدم. به ذهن من هم میرسه. اما آیا تنها گناهکار منم؟ میدونم که همه مشکل دارند، اما باز هم این جوری که آدم کاملا نا امید میشه.
یا این که بگیم خدا تو این دنیا جزای کارهات رو میده تا اون دنیا سبک بارتر باشی، من به خدا و قیامت و این جور چیزها کاملا ایمان دارم، اما خود همین حرفها یک جور وعده سر خرمن نیست؟ اینی که من هی خدا خدا میکنم و جوابی نمیگیرم و فقط عذابش رو میبینم، بدتر آدم رو نا امید نمیکنه؟
و بدتر از همه این که آدم میگه این همه گناهکار دیگه این اطراف هستند، چرا من؟
ولی باز هم ممنون از نظرت.
(راستی اگه خواستی، اشکال نداره که من بشناسمت؟)
خوش باشی.