۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

سال کار مضاعف!!!!!

این چند وقته محیط کارم شده مثل یک پیست مسابقه برام. پیستی که باید سعی کنم در زمان کوتاه هر چه بهتر و بیشتر خودم رو نشون بدم و یک اعتبار مناسب و واقعی به دست بیارم.
چند وقته که احساس میکنم که دیگه اون بازی بازی های اولیه تموم شده و باید کاری کنم که شرکتم هم به من احساس نیاز داشته باشه. و راستش یک اتفاقی هم این وسط افتاده که در این احساس نیاز من به حرکت کردن بی تاثیر نبوده.
ساختار شرکت ما به گونه ای است که یک مدیر در بالای سر ما قرار داره و بعد از اون ما 4 نفر مدیر سطح میانی هستیم و بعد از ما هم که دیگه سایر کارمندها و کارکنان شرکت. تو این حدود 3.5 ماهی که توی این شرکتم، میدیدم که انگار بعضی کارها درست پیش نمیره و از یک جاهایی یک سری مشکلاتی پیش میاد و یک سری از کارهایی که نهایی شده بودند ناگهان متوقف میشن و یا مشابه این چیزها. پریروز دیدم که برای یک فایل کامپیوتری که لازمه کار من و بقیه مدیران است هر جا میرم نمیتونم فایل رو بگیرم و به هر کدوم از دو مدیر دیگه هم که میگم من رو به دیگری حواله میدن و فایل به دست من نمیرسه. در صورتیکه وجود این فایل برای کار اونها هم حیاتی است و اگر نداشته باشند نمیتونند کارهاشون رو جمع بندی کنند. مدیرم به صراحت به من گفته بود که این فایل رو از اونها بگیرم. ولی اونها میگفتن که فایل رو نداریم. رفتم پیش مدیر و گفتم که ظاهرا این فایل نیست. ولی اون همون جا به یکی از اون دو نفر زنگ زد که چرا این فایل رو به من نمیده و خلاصه من دیدم که فایلی که اونها میگفتن ندارن تازه خیلی کامل ترش هم در عرض نیم ساعت پیش من بود!!!!! و من شصتم خبر دار شد که یک خبرهایی است!!!
صاف رفتم پیش مدیرم و جریان رو گفتم. و او گفت که از وقتی که من به شرکت اومده ام باعث یک سری حسادت ها شده ام و دایم دارن پشت سر من پیش او بدگویی میکنند. ولی او ترجیح داده که به من نگه و چون به کار من ایمان داره پشت سر من ایستاده و حرفها و کارهای اونها رو هم خنثی میکنه. کلی هم در صحبتهاش به من انرژی مثبت داد و گفت که مثل کوه پشت من است و از من حمایت میکنه.
این حرفهای او خیلی دلگرمم کرد. خیلی زیاد. ولی راستش خیلی هم ترسوند من رو. احساس میکنم که باید تلاشم رو تو این شرکت چند برابر کنم. باید بتونم دراسرع وقت چند تا کار بزرگ انجام بدم و جای پای خودم رو کمی محکم تر کنم.
ولی این وسط میدونین چی آزارم میده؟ این که من هیچ وقت آدمی نبوده و نیستم که برای کسی بد بخوام و یا برم پشت سرش حرف بزنم. واقعا نمیتونم بفهمم که چرا بعضی ها این جوری میشن با آدم. هیچ درکی از این کارشون ندارم.

۵ نظر:

عسل گفت...

سلام فضول عزیز
بدون شک تو با توجه به توانایی هایی که داری توی کارت موفق هستی و همین نوع حسادت اون همکارانت و به قول معروف زیراب تو رو هم زدن دلیل و نشونه ی اصلی و بارزی برای موفقیت توست چرا که اگر غیر از این بود انها دلیلی نداشت که حسادتی نسبت بهت داشته باشند و بخوان یه مبارزه و یا یه رقابت پتهانی راباهات شروع کنند
یه جایی یه جمله ایی تقریبا مشابه این و خوندم که نوشته شده بود" وقتی دیدی همه در موردت صحبت می کنند و شدی مورد حسد و غرض ورزی دیگران شک نکن که داری کارت و درست انجام می دی"
و توهم مطمعنا به لطف خداوند و همت و تلاش خودت همیشه موفق خواهی بود.

فندق گفت...

در مورد پستت كه مفصل با هم حرف زديم.
در مورد جمله ي آخر پستت:
Expecting the world to treat you well because you are nice, is like expecting the cow not to kill you cause you are vegetarian

غوغا گفت...

به روزم
zanitanhaa.blogfa.com

سمیرا جووووون گفت...

سلام ( البته ببخشید ) فضول جان
یک ناراحت شدم... و متاسف برای همکارانت
ناراحتی و حسادت وقتی به وجود میاد که یک نفر خیلی خوب یا مفید باشهو بقیه از روی تنبلی یا نادانی اون شرایط رو ندارن به خاطر همین به این خصوصیت رو میارن

خیلی خوشحالم که مدیرت اینطور برخورد کرد
چون متاسفانه ادم دهان بین یا کم ظرفیت هم کم نداریم
بهر حال برات آرزوی موفقیت می کنم و به قول دوستی که می گفت : و نان دشمنانت هر که هست آجر باد

سمیرا جووووون گفت...

در جواب کامنت شما :
بعله بعله شما رو هم عشقه.. آقایون ته سالن وسط سالن همه رو عشقه.. اون عقبی ها صدامو دارن؟؟؟؟ عشق همتون عشق...