۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

*** سالگرد

دیروز 13 اسفند بود. دقیقا یک سال پیش در چنین روزی از آیسل دعوت کرده بودم که به خونه ام بیاد و دوستی ما در فرم جدیدش از اون روز شروع شده بود. و چیز خنده دارش این که 11 اسفند امسال هم آیسل دیگه رسما عقد کرده و دوباره نوع دوستی ما دگرگون شده. تبدیل شده به یک نوع دوستی که هر دو مصمم هستیم که در اون سکس جایی نداشته باشه و مثل دو تا دوستی باشیم که همدیگه رو خیلی دوست دارند و همچنین همدیگه رو خیلی خوب درک میکنند. دو تا دوستی که همدیگه رو آروم میکنند و همیشه برای همدیگه هستند. یک دوستی که هیچ کس جز سه تا از دوستان نزدیک من ازش خبر نداره و هیچ واسطه دیگه ای هم نداره. یک دوستی کاملا دو نفره و کاملا سالم. و یک دوستی که خودمون هم ازش رضایت داشته باشیم احساس گناه نکنیم. یک دوستی که دیگه خودمون رو در موردش گول نزنیم و برای دروغهایی که به خاطر پنهان نگاه داشتنش میگیم، احساس عذاب وجدان نداشته باشیم. یک دوستی که من تا به حال مشابه اون ندیده ام، ولی به وجودش خیلی امیدوارم.
چند روز پیش با آیسل در مورد یک چیز داشتیم صحبت میکردیم. این که اگه الان پارسال بود و من هم تجربه این سال گذشته رومیداشتم، آیا بازهم آیسل رو به خونه ام دعوت میکردم و این دوستی رو با او شروع میکردم؟ 
این سوال رو از او پرسیدم و او نمیدونست جوابش رو. گرچه فکر میکرد که باز هم خواهد اومد. ولی در مورد من، هنوز جوابش رو قطعی نمیدونم. 
ظاهر قضیه اینه که من هیچ ضرری نکرده ام. یک دوره حالش رو برده ام و حالا هم که تموم شده بر میگردم سر خونه اولم. ولی واقعیت قضیه به این سادگی نیست. شاید در اوایل دوستی ما جاذبه های جنسی و بودن با یک دختری که اتفاقا خیلی هم جذاب است نقش زیادی در دوستی ما دو نفر با هم داشت، ولی نه در اون اول این جاذبه بیش از 50 درصد دلایل من بود و نه حالا. به خصوص حالا که اگر دوست دارم پیشش باشم و با هم باشیم یا با هم صحبت کنیم، به میزان زیادی به خاطر خودش و آرامشی است که این دختر به من میدهد. به خاطر این که با دختری زمان میگذرانم که خیلی باهوش و فهمیده است، من رو به خوبی میفهمد و از همه مهمتر این که او هم بدون هیچ چشم داشت و یا آینده نگری و یا طمعی من رو دوست داره. و شاید بزرگترین فرقی هم که او با خیلی های دیگه در زندگی من داره و به خصوص با انیگما داره (که زمان حضورشون در زندگی من خیلی به هم نزدیکه) همین دوست داشتن من یه خاطر خودم و خودشه و این که به خاطر من حاضر به خیلی فداکاری ها شد، بدون این که از من مشابهی طلب کنه و یا انتظاری داشته باشه. راستش گاهی فکر میکنم که آیا من هم به این دختر به اون اندازه که او به من بخشید، چیزی داده ام؟ یا فقط یک گیرنده بوده ام در این رابطه. و یا این که چرا این دختر با من دوست بوده؟ یا چرا من رو دوست داشته؟ آیا واقعا برای او هم من کاری کرده ام؟
راستش من نمیدونم اگه این کار رو سال پیش نکرده بودم، الان کجا بودم و چه وضعیتی داشتم. این رو میدونم که این دوستی نقش بسیار بزرگی در اکثر حالات روحی من در سال گذشته داشته. از اون ماژور دپرشن بگیر تا خیلی از آرامشها در زمانی که به اون احتیاج داشتم. به نوعی بودن او در کنار من نوعی ساپورت و تکیه گاه بود در اون زمانها. چیزی که شاید خودش هم هنوز نداند. نوعی هیجان و انگیزه من برای خیلی از کارها. یکی از مهمترین دلایل من برای مراجعه به روانپزشکم که خیلی هم در بهبود حال من و در بیرون اومدن من از اون باتلاقی که درش گیر کرده بودم، همین دوستی من با این دختر بود و سردرگمی که در این رابطه داشتم. و یا آرامشی که در زمانی که پیشش بودم باعث آرومتر شدن من در اون اوج ناراحتی هام میشد. و یا یکی از مهمترین دلایل من در نوشتن این وبلاگ، گرچه تا زمانی که قصد رفتن نکرد، دوست نداشتم مستقیم در موردش بنویسم. و حتی الان و این که یک شماره ای در گوشی ام هست که هر وقت بتونه میدونم از هیچ چیزش برای من، هیچ چیز، مضایقه نمیکنه. 
راستش این خاطراتی که در این یک سال گذشته از حضور آیسل در ذهن من شکل گرفته اون قدر قشنگ و دوست داشتنی است که با هیچ چیزی نمیتونم مقایسه اش کنم و یکی از ارزشمندترین داشته هایی است که دارم. خاطراتی که از به یاد آوردن همه اونها ناخودآگاه یک لبخند رضایت گوشه لبهای من میشینه. خاطراتی که خیلی های دیگه هم میتونستند در این ذهن من ایجاد کنند و خواسته یا ناخواسته نکردند. انگار نخواستند. انگار ترسیدند. و یا این که به من اعتماد نکردند. که اگر اعتماد کرده بودند، خیلی چیزهای زندگی من یا اونها میتونست متفاوت باشه. کاری که هیچ کس نکرد جز آیسل. تنها کسی که اون قدر فداکار و شجاع بود که این کار رو بکنه. بتونه رازی رو از خیلی دوستهاش پنهان کنه، از خیلی از نزدیکترین دوستهاش طعنه بشنوه، ولی این کار رو بکنه. و همین ارزشش رو در ذهن من صد چندان میکنه. 
فقط این وسط یک چیز است که من رو در این که اگر الان پارسال بود باز هم او را به خونه دعوت میکردم یا نه مشکوک میکنه. و این هم خود او است. این که من با او چه کرده ام؟ این که من چه نقشی در زندگی گذشته و آینده او داشته ام. این که من چه نقشی در وجود او ایجاد کرده ام. آیا این نقش یک نقاشی قشنگ است و یا یک اسکار بد فرم از یک زخم؟ و این که در آینده این رابطه زیبا و قشنگ ما براش میتونه یک ساپورت و تکیه گاه باشه و یا یک عامل ناراحتی و آزار. فکر کنم که بهترین چیزی که به این ابهام جواب میده شاید زمان باشه و بس. و این که ما، من و او چگونه از حالا با هم برخورد داشته باشیم و چه حدودی از رابطه رو حفظ کنیم.
به هر حال آیسل عزیز من. آیسل خیلی خیلی عزیز من. آیسل من. به خاطر همه اون 365 روز و شب سال گذشته از تو تشکر میکنم. برای تک تک دقایق و ثانیه های اون. برای تک تک لحظاتی که چه با هم بودیم و یا نبودیم. برای همه ممنونم.

۹ نظر:

عسل گفت...

سلام فضول
چقدر زیبا و با احساسه این پستت. وچقدر من لذت می برم از این که می بینم تو حتی سالگرد آشناییتون راهم به خاطر داری و اینقدر زیبا ازش یاد می کنی .جالبه برام هرکسی(هر مردی) نمی تونه تا این اندازه رمانتیک و بااحساس باشه .بهت افتخار می کنم به داشتن دوستی چون "تو" با معرفت وفادار و قابل اعتماد.
قدر خودت را بدون.

عسل گفت...

اینکه تو آیسل عزیز را فراموش نکردی اما به زندگی و خوشبختی و مهمتر از همه احساس و نظر خودش برای چگونگی ادامه این رابطه احترام می گذاری خیلی ارزشمنده خیلی.
مطمعنا اون هم هیچوقت تو را فراموش نخواهد کرد.

"آیسل خیلی خیلی عزیز من. آیسل من. به خاطر همه اون 365 روز و شب سال گذشته از تو تشکر میکنم. برای تک تک دقایق و ثانیه های اون. برای تک تک لحظاتی که چه با هم بودیم و یا نبودیم. برای همه ممنونم."
این پاراگراف را که خوندم گریه ام گرفت.

پوریا گفت...

همینکه حداقل به این فکر هستی که وجود تو چه تاثیرات منفی روی اون دختر گذاشته ... ارزش داره ... ولی به نظر من ...در این مقطع بهتره دیگه حضوری تو زندگی هم نداشته باشین ...و حتی همون شماره تلفن هم پاک بشه ... چون اگه به هر دلیل و هر زمان ... همسر اون متوجه بشه ...آینده اون دختر خراب خواهد خواهد شد ... پس به ته مونده نفست غلبه کن

عسل گفت...

سلام فضول عزیز
می شه لطفا دعوت من را قبول کنی برای انجام بازی؟
خیلی مایلم نظرت را بدونم
(plz)

عسل گفت...

poسلام
چرا آپ نمی کنی؟؟؟
تنبلی بس نیست؟

دی.......

عسل گفت...

سلام
خوب هستی؟
چرا آپ نمی کنی؟؟؟
تنبلی بس نیست؟

دی.......

زهرا گفت...

میخونمت...ولی حرفی ندارم!!!!
یعنی دارم ولی...
انقدر ک گیج میشم از حرفات و عقیدت نمیدونم چی بگم؟چه جوری بگم!!!

شاد باشی و خوش

زهرا گفت...

سال جدید در راه مبارکت عزیز
بهترینهای سال نصیبت باد

ناشناس گفت...

بر چهره ی زندگانی من که بر آن هر شیار از دردی جانکاه حکایت می کند
آیدا لبخند آمرزشی ست...