سال جدید شده. حالا وارد سال ۱۳۹۱ شده ایم. و من هنوز تو سال گذشته مونده ام. برای من انگار سال عوض نشده هنوز. انگار سال قبل کش پیدا کرده. انگار نه انگار که این وسط یک نوروزی بود و یک تعطیلات گنده که بگیم اون ورش سال کهنه بوده و این ورش سال نو. که بگیم - که بگم - این ورش یک چیز جدید اومده.
هیچ عیدی نیومده هنوز برای من. فعلا مود من بسیار پایین است و فقط دارم خودم رو دنبال خودم میکشم.
هزار تا سوال دارم تو ذهنم که هیچ جوابی برای هیچ کدوم ندارم و در کنارش هم اعتماد به نفسم هم به شدیدترین وجهی کاهش پیدا کرده. بیچاره صبا که هی تلاش میکنه که من رو به خودم معرفی کنه و بگه من این استعدادها رو دارم و چنین هستم و چنان. که خودش هم میدونه که هر چی هم که داشته باشم، مهم اینه که الان هیچ پخی نیستم. هیچ گهی نیستم. و احساس میکنم که بیشتر در گردونه دوران نقش یک سرگرمی رو دارم. نقش یک صفحه لبخند در یک نشریه. صفحه ای که جالبه، صفحه ای که شاید خیلی ها که نشریه رو میخرند،اول اون رو بخونند. صفحه ای که اگه یک روز نباشه، همه میفهمن که از نشریه حذف شده. ولی در نهایت هیچ کس نشریه رو برای اون صفحه خاص نمیخره. که اگر حذف بشه نه کسی به خوانندگان مجله اضافه میشه و نه کسی کم. و از همه بدتر اینه که هیچ کس کم نمیشه. و این عذابه برای من. که هیچ جایی نقشی اساسی برات نباشه.
*********
ای کاش که بخوابم.....
برای همیشه......
۱ نظر:
جانی پر از زخمِ بهچرکدرنشستهــ
چنينام.
اما فردایِ تو چه خواهد بود گر بهناگاه
هم در اين شبِ بیتسلا
پلاس برچينم؟ــ
تداومِ بیعلاجِ دِلشورهيیِ سِمج
يا طنينِ سرگردانِ لطمهیِ صدايی تنها؟
هرچند صدا بر آب خواهدغلتيد
و آب بر خاک میگذرد
که پژواکیست پُراعتماد
از بشارتِ جاودانهگی.
ارسال یک نظر